1. أخْبَرَنَا الْبَرْقَانِیُّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْقَاسِمِ الآبَنْدُونِیَّ، یَقُولُ: قَرَأْتُ عَلَى أَحْمَدَ بْنِ طَاهِرِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ إِسْحَاقَ أَبِی الْحَسَنِ الْبَغْدَادِیِّ بِهَا حَدَّثَکُمْ بِشْرُ بْنُ مَطَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ، قَالَ: ابْتَاعَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ مِنْ رَجُلٍ فَمَاکَسَهُ، فَقُلْتُ: تُمَاکِسُ وَأَنْتَ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ الله فَقَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ جَدِّی، عَنْ عَلِیٍّ، عَنِ النَّبِیِّ (ص) قَالَ: الْمَغْبُونُ لا مَحْمُود وَلا مَأْجُور. (تاریخ بغداد، ج5، ص346)
از سفیان بن عیینة روایت شده است که گفت: جعفر بن محمّد (ع) از کسی چیزی خرید و در معامله چانه زد. [با تعجّب و از روی سرزنش] به او گفتم: تو پسر عموی رسول خدایی [مقصود از عمو، ابوطالب است] و با این حال چانه میزنی؟ گفت: پدرم از جدم از علی بن ابی طالب از رسول خدا (ص) روایت کرد که فرمود: المغبون لا محمود و لا مأجور [یعنی کسی که گول بخورد و سرش کلاه برود نه سزاوار ستایش است و سزاوار پاداش.]
2. عدة مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ رَجُلٍ یُسَمَّى سَوَادَةَ قَالَ: کُنَّا جَمَاعَةً بِمِنًى فَعَزَّتِ الْأَضَاحِیُّ فَنَظَرْنَا فَإِذَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَاقِفٌ عَلَى قَطِیعٍ یُسَاوِمُ بِغَنَمٍ وَ یُمَاکِسُهُمْ مِکَاساً شَدِیداً فَوَقَفْنَا نَنْتَظِرُ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ عَلَیْنَا فَقَالَ أَظُنُّکُمْ قَدْ تَعَجَّبْتُمْ مِنْ مِکَاسِی فَقُلْنَا نَعَمْ فَقَالَ إِنَّ الْمَغْبُونَ لَا مَحْمُودٌ وَ لَا مَأْجُور. (الکافی، ج4، ص496)
از سوادة روایت شده است که گفت: به همراه گروهی در منی بودیم. قربانی کمیاب و گران شده بود. دیدیم ابوعبدالله (امام صادق علیه السلام) بر سر گلهای ایستاده و برای گوسفندی نرخ تعیین میکند و بسیار چانه میزند. منتظر ایستادیم. هنگامی که خریدش تمام شد به ما رو کرد و فرمود: گمان میکنم از چانه زدن من تعجّب کردهاید؟! گفتیم: آری. فرمود: إنّ المغبون لا محمود و لا مأجور. [کسی که بر سرش کلاه برود نه سزاوار ستایش است و نه سزاوار پاداش.]
3. عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن علی بن أسباط عن علی بن أبی عبد الله عن الحسین بن یزید قال: سمعت أبا عبد الله ع یقول و قد قال له أبو حنیفة عجب الناس منک أمس و أنت بعرفة تماکس ببدنک أشد مکاسا ی قال فقال له أبو عبد الله ع و ما لله من الرضا أن أغبن فی مالی قال فقال أبو حنیفة لا و الله ما لله فی هذا من الرضا قلیل و لا کثیر و ما نجیئک بشیء إلا جئتنا بما لا مخرج لنا منه. (الکافی، ج4، ص546)
روایت شده است که ابوحنیفة به امام صادق (ع) گفت: دیروز، در عرفه مردم از کار تو تعجب کرده بودند که بر سر نرخ شتر قربانی تا جایی که میشد چانه میزدی. امام فرمود: در این که بر سرم کلاه برود و در مالم ضرر کنم چه رضای خدایی است؟! ابوحنیفة گفت: نه به خدا سوگند در این هیچ رضای خدایی نیست؛ نه کم و نه زیاد! و ما هیچ اشکالی به تو نمیکنیم مگر آن که پاسخی میدهی که راه فرار نداریم.
4. أَخْبَرَنَاهُ أَبُو الْقَاسِمِ بْنُ السَّمَرْقَنْدِیِّ، وَأَبُو الْمَحَاسِنِ بْنُ الطَّبَرِیِّ، قَالا: أَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ بْنُ النَّقُّورِ، أَنَا عِیسَى بْنُ عَلِیٍّ، أَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، نَا کَامِلُ بْنُ طَلْحَةَ، نَا أَبُو هِشَامٍ الْقَنَّادُ الْبَصْرِیُّ، قَالَ: کُنْتُ أَحْمِلُ الْمَتَاعَ مِنَ الْبَصْرَةِ إِلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ، فَکَانَ یُمَاکِسُنِی فِیهِ، فَلَعَلِّی لا أَقُومُ مِنْ عِنْدهُ حَتَّى یهَبَ عَامَّتَهُ، فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، أَجِیئُکَ بِالْمَتَاعِ مِنَ الْبَصْرَةِ تُمَاکِسُنِی فِیهِ، فَلَعَلِّی لا أَقُومُ مِنْ عِنْدِکَ حَتَّى تَهَبَ عَامَّتَهُ، فَقَالَ: إِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی یَرْفَعُ الْحَدِیثَ إِلَى النَّبِیِّ (ص) أَنَّهُ قَالَ: الْمَغْبُونُ لا مَحْمُودٌ، وَلا مَأْجُورٌ.قال أبو القاسم البغوی: هکذا حدثنا بهذا الحدیث، عن أبی هشام القناد، قال: کنت أحمل المتاع إلى الْحُسَیْن بْن عَلِیّ ابْن أبی طالب، فیماکسنی فیه. ویقال: إنه وهم من کامل، روى غیره عن هذا الشیخ، فقال: کنت أحمل المتاع إلى عَلِیّ بْن الْحُسَیْن. والله أعلم. ورواه أبو سعید الحسن بْن عَلِیّ العدوی، عن کامل، وزاد فیه: عَلِیّ ابْن أبی طالب إلا أنه جعله من روایة الحسن لا الْحُسَیْن، وقد تقدم فی ترجمة الحسن. (تاریخ دمشق، ج14، ص112)
از ابوهشام قنّاد بصری روایت شده است که گفت: از بصره برای حسین بن علی [یا حسن بن علی یا علی بن الحسین به اختلاف روایات] کالا میبردم و در قیمت آن با من چانه میزد؛ ولی گاه میشد که هنوز از نزد او برنخاستهام همهی آن اجناس را بخشش میکرد! یک بار به او گفتم: ای پسر رسول خدا (ص) از بصره برای تو کالا میآورم و در قیمت آن چانه میزنی؛ ولی گاه هنوز از کنار تو برنخاستهام همهی آن را انفاق میکنی! پاسخ داد: پدرم برای من از رسول خدا (ص) روایت کرد که فرمود: المغبون لا محمود و لا مأجور. [کسی که در معامله فریب بخورد و ضرر کند نه ستایش میشود و نه پاداش میبرد]
چنان که میدانیم در تاریخ شهادت امام حسن مجتبی (ع) اختلافاتی شده است و گروهی شهادت ایشان را در آخر ماه صفر و گروهی دیگر در هفتم صفر دانستهاند. گروه اوّل به منابع متقدّم مانند کافیِ کلینی استناد میکنند و گروه دوم به منابع متأخّر مانند الدروسِ شهید اوّل. به نظر میرسد این اختلاف ریشه در یک تصحیفِ ساده دارد. چنان که میدانیم در عربی از پایان ماه به سلخ» تعبیر میشود. در بعضی کتب مانند دلائل الامامة (ص59) از تاریخ وفات امام حسن (ع) با تعبیر سلخ صفر» -یعنی پایان ماه صفر- یاد شده است. سلخ» از نظر شکل ظاهری -در دستنویسها- بسیار شبیه سابع» است؛ از این رو سلخ صفر» به سابع صفر» تصحیف شده است.
مولوی مانند بیشتر مدّعیان عرفان عذاب خداوند و دوزخ جاویدان را این چنین به بازی گرفته است:
اهل دوزخ در دوزخ خوشتر باشند که اندر دنیا، زیرا در دوزخ از حق باخبر باشند و در دنیا بىخبرند از حقّ. و چیزى از خبر حقّ شیرینتر نباشد.» (فیه ما فیه، ص251، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم)
مدّعیان عرفان برای اغوای ن از ترفندهایی شبیه ترفند مولوی استفاده میکنند:
بعد از آن فرمود که خدا را بندگانند که چون زنى را در چادر بینند، حکم کنند که نقاب بردار تا روى تو ببینیم که چه کسى و چه چیزى، که چون تو پوشیده بگذرى و تو را نبینم مرا تشویش خواهد بودن که این کى بود و چه کس بود؟ من آن نیستم که اگر روى تو را ببینیم بر تو فتنه شوم و بسته تو شوم. مرا خدا دیرست که از شما پاک و فارغ کرده است. از آن ایمنم که اگر شما را ببینم مرا تشویش و فتنه شوید. الّا اگر نبینم در تشویش باشم که چه کسى بود. به خلاف طایفه دیگر که اهل نفساند اگر ایشان روى شاهدان را باز بینند فتنه ایشان شوند و مشوّش گردند. پس در حقّ ایشان آن به که رو باز نکنند تا فتنه ایشان نگردد و در حقّ اهل دل آن به که رو باز کنند تا از فتنه برهند.» (فیه ما فیه، ص0، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم)
از تعلیمات مولوی:
فرمود که شب و روز جنگ مىکنى و طالب تهذیب اخلاق زن مىباشى و نجاست زن را به خود پاک مىکنى. خود را درو پاک کنى بهتر است که او را در خود پاک کنى. خود را به وى تهذیب کن. سوى او رو و آنچه او گوید تسلیم کن، اگرچه نزد تو آن سخن محال باشد و غیرت را ترک کن اگرچه وصف رجال است و لیکن بدین وصف نیکو وصفهاى بد در تو مىآید. ایشان را همچو جامه دان که پلیدىهاى خود را دریشان پاک میکنى و تو پاک مىگردى. و اگر با نفس خود برنمىآیى از روى عقل با خویش تقریر ده که چنان انگارم که عقدى نرفته است، معشوقهاى است خراباتى هر گه که شهوت غالب مىشود، پیش وى مىروم.» به این طریق حمیّت را و حسد و غیرت را از خود دفع میکن تا هنگام آنک وراى این تقریر ترا لذّت مجاهده و تحمّل رو نماید و از محالات ایشان ترا حالها پدید شود. مىباید رنج کشیدن از دفع غیرت و حمیّت.
زن چه باشد؟ عالم چه باشد؟ اگر گویى و اگر نگویى، او خود همان است و کار خود نخواهد رها کردن. بلکه به گفتن اثر نکند و بتر شود. هر چند که زن را امر کنى که پنهان شو ورا دغدغه خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او رغبت به آن بیش گردد. پس تو نشستهاى و رغبت را از دو طرف زیادت مىکنى و میپندارى که اصلاح میکنى؟ آن خود عین فساد است. اگر او را گوهرى باشد که نخواهد که فعل بد کند، اگر منع کنى و نکنى او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور. و اگر به عکس این باشد باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع جز رغبت را افزون نمىکند على الحقیقة.
این مردمان مىگویند که ما شمس الدّین تبریزى را دیدیم، اى خواجه ما او را دیدیم.» اى غرخواهر، کجا دیدى؟ یکى که بر سر بام اشترى را نمىبیند مىگوید که من سوراخ سوزن را دیدم و رشته گذرانیدم.» (فیه ما فیه، صص103-105، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم)
به خدا پناه میبریم از این سخنان فسادآور و تعالیم خلاف قرآن و سنّت.
گفت مغولان که اوّل درین ولایت آمدند عور و بودند، مرکب ایشان گاو بود و سلاحهاشان چوبین بود؛ این زمان محتشم و سیر گشتهاند و اسبان تازى هرچه بهتر و سلاحهاى خوب پیش ایشان است. فرمود که آن وقت که دل شکسته و ضعیف بودند و قوّتى نداشتند خدا ایشان را یارى داد و نیاز ایشان را قبول کرد. درین زمان که چنین محتشم و قوى شدند حق تعالى با ضعف خلق، ایشان را هلاک کند تا بدانند که آن عنایت حق بود و یارى حق بود که ایشان عالم را گرفتند، نه به زور و قوت بود. و ایشان اوّل در صحرایى بودند دور از خلق، بینوا و مسکین و و محتاج. مگر بعضى ازیشان به طریق تجارت در ولایت خوارزمشاه مىآمدند و خرید و فروختى مىکردند و کرباس مىخریدند جهت تنجامه خود. خوارزمشاه آن را منع مىکرد و تجّار ایشان را مىفرمود تا بکشند و از ایشان نیز خراج مىستد و بازرگانان را نمىگذاشت که آنجا بروند. تاتاران پیش پادشاه خود به تضرّع رفتند که هلاک شدیم. پادشاه ایشان ازیشان ده روز مهلت طلبید و رفت در بن غار و ده روز روزه داشت و خضوع و خشوع پیش گرفت. از حق تعالى ندایى آمد که قبول کردم زارى تو را بیرون آى هرجا که روى، منصور باشى.» آن بود چون بیرون آمدند به امر حق منصور شدند و عالم را گرفتند.» (فیه ما فیه، ص80، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم)
مولوی:
راست میگوید همه نسبت به حقّ نیک است و به کمال است؛ امّا نسبت به ما نى. و پاکى و بىنمازى و نماز و کفر و اسلام و شرک و توحید، جمله به حقّ نیک است؛ امّا نسبت به ما زنى و ى و کفر و شرک بد است و توحید و نماز و خیرات نسبت به ما نیک است؛ امّا نسبت به حقّ جمله نیک است. چنانکه پادشاهى در ملک او زندان و دار و خلعت و مال و املاک و حشم و سور و شادى و طبل و علم باشد؛ امّا نسبت به پادشاه جمله نیک است، چنانکه خلعت، کمالِ ملک اوست و دار و کشتن و زندان همه کمال ملک اوست و نسبت به وى همه کمال است؛ امّا نسبت به خلق خلعت و دار کى یک باشد؟» (فیه ما فیه، ص44، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم )
نیک بودن برای خدا، از دو معنا بیرون نیست:
1. سودمند بودن که خداوند از هر چیزی بینیاز است و سود و زیانی برایش متصوّر نیست!
2. پسندیده بودن که خداوند منزّه است از این که کار زشتی را بپسندد و از آن نهی کند!
هر دو وجه در آیهی زیر به زیبایی ردّ شده است:
إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ» (امر : 7)
امّا تمثیلی که آورده کاملاً غلط و نابجا است؛ ی و و کفر را که با زندان و دارِ اعدام نباید مقایسه کرد! گناه بندگان خدا را باید با عصیان و قانونشکنی و جرائم رعیتِ سلطان مقایسه کرد و دوزخ و ملائکهی عذاب و کیفرهای دنیوی و اخروی را باید با زندان و دار و جلادِ سلطان قیاس کرد! بلی چنان که در ملک سلطان، زندان لازم است، در ملک خدا هم دوزخ لازم است؛ ولی کجا در ملک سلطان، ی و آدمکشی و آشوبگری نیکو است تا در ملک خدا نیکو باشد؟!
گردآوری اسناد عالی -یعنی سلسلهسندهایی که به نسبت، کوتاهتر بوده و با حلقههای کمتری به صاحب حدیث میرسد- چه در میان اهل سنّت و چه در میان شیعه مورد توجّه بوده است. در میان شیعه، دستِ کم 8 کتاب با عنوان قرب الاسناد» تألیف شده است. (نک: ثلاثیات الکافی و قرب الاسناد، ص23، امین ترمس العاملی، دارالحدیث الثقافیة) که یکی از آنها متعلّق به علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی، پدرِ شیخ صدوق است. (رجال النجاشی، ص261- فهرست الطوسی، ص274- معالم العلماء، ص100) این کتاب مانندِ بیشتر آثار علی بن بابویه به دست ما نرسیده است. با این حال گزارشهای متأخّری دربارهی وجود این کتاب در دست است که بررسی آن لازم مینماید.
در الذّریعة مینویسد:
قرب الإسناد للشیخ الجلیل والد الصدوق الشیخ أبی الحسن علی بن حسین بن موسى بن بابویه القمی ، المتوفى سنة تناثر النجوم ، وهی فی ٣٢٩ یرویه عنه النجاشی بواسطة شیخه عباس بن عمر الکلوذانی. وهذا سند عال ، لأن النجاشی توفی ٤٥٠ وقد روى عن والد الصدوق بواسطة واحدة ، وصرح المولى المقدس المولى أحمد الأردبیلی ، فی حدیقة الشیعة فی ذکر أحوال الصادق ع بوجود قرب الإسناد هذا بخط المصنف عنده، وعدّه المیر محمد أشرف فی فضائل السادات الذی فرغ منه فی ١١٠٣ من الکتب التی ینقل عنها فی کتابه المذکور. (الذریعة، ج17، ص68)
آیا به راستی- چنان که از این گزارشها به نظر میرسد- کتابِ قرب الاسنادِ ابن بابویه تا اوائل قرن 12 در دسترس بوده است؟ برای پاسخ به این سؤال، هر یک از کتابهایی را که به حسبِ ادّعا از قربِ الاسنادِ ابن بابویه روایت کردهاند، بررسی میکنیم.
1. فضائل السادات
نویسنده این کتاب سید محمد اشرف بن عبدالحسیب بن احمد بن زین العابدین العاملی العلوی (م. 1145 ه.ق) است. (الذریعة، ج16، ص259)
برای بررسی این کتاب به تصویر 4 نسخه از آن که در کتابخانهی مجلس نگهداری میشود رجوع کردم:
بر اساس سه نسخهی نخست، تألیف کتاب در سال 1102 (برابر با اشرف تألیف») آغاز شده و در سال 1103 (برابر با زبدت مناقب السادات») پایان یافته است.
در بین نسخِ کتاب اختلافات و کاستی و فزونیهای بسیاری دیده میشود. تعیین این که اختلافات حاصل بازنگری و بازنویسی مؤلف است یا تصرّف و تغییر ناسخان، نیازمند بررسی و مقایسهی دقیق است.
نویسنده در انتهای کتاب فهرستی از منابع خود ارائه کرده که در نسخههای مختلف از نظر اجمال و تفصیل، بسیار متفاوت است. در نسخهی اول (ص486) کتاب قرب الأسناد لعلی بن بابویه» و در نسخهی دوم با عنوان کتاب قرب الاسنادِ والد الصدوق» در میان منابع کتاب ذکر شده است. در نسخهی سوم که بسیار متقدّمتر است و تنها 3 سال پس از تألیف، کتابت شده، ذکری از قرب الاسناد دیده نمیشود. در نسخهی چهارم نیز بخش زیادی از فهرست افتاده و از بین رفته و در بخش باقیمانده نیز نامِ قرب الاسناد نیامده است.
امّا اگر قرب الاسناد از منابع نویسنده است، در کدام بخش به آن استناد شده است؟
در ص229 از نسخه اوّل (چاپ سنگی) آمده است:
سند پنجاه و سیم- حدیث عیادة بنی هاشم فریضة: وجدت فی حرف العین من اصل عتیق من اصول اصحابنا تاریخه نیف و اربعمائة و لعله کتاب قرب الاسناد او کتاب الامامة و التبصرة من الحیرة لوالد الصدوق علی بن بابویه ما صورته هکذا حدثنا سهل بن احمد قال حدثنی محمد بن محمد بن الاشعث عن موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر عن ابیه عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله عیادة بنی هاشم فریضة و زیارتهم سنة یعنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند که عیادت بنی هاشم فریضه و زیارت ایشان سنت است. و این حدیث در کتاب بحار الانوار در باب مدح الذریة الطیبة و ثواب صلتهم نیز وارد شده.
بیت:
شکل عیادت ار چه به صورت عبادت است
اما به نقطهای ز عبادت زیادت است
و در بعضی از کتب عامه نیز واقع است: قال عمر بن الخطاب لبیر بن العوام هل لک ان تعود الحسن بن علی فأنه مریض فکان ابیر تلکّأ علیه فقال له عمر اما علمت ان عیادة بنی هاشم فریضة و زیارتهم نافلة.»
در نسخه دوم (ص239) نیز این روایت با تصریح به نام قرب الاسناد نقل شده؛ امّا نه به روایت بحارالانوار اشاره شده و نه شعر بالا آمده است.
امّا در نسخهی سوم (ص170) که بسیار متقدّمتر است نه از قربالاسناد نام برده شده و نه به بحارالانوار اشاره شده و نه شعر بالا آمده و نه از روایت عمر بن الخطاب اثری هست! متن این نسخه چنین است:
سند پنجاه و سیم: وجدت فی حرف العین من اصل عتیق من اصول اصحابنا تاریخه نیف و اربعمائة و لعله لوالد الصدوق علی بن بابویه ما صورته هکذا حدثنا سهل بن احمد قال حدثنی محمد بن محمد بن الاشعث عن موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر عن ابیه عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله عیادة بنی هاشم فریضة و زیارتهم سنة. یعنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند که عیادت بنی هاشم فریضه و زیارت ایشان سنت است. »
در نسخهی چهارم (ص221) نیز اصل روایت با همه توضیحاتش از قلم افتاده است!
نتیجه آن که نویسنده کتابی در دست داشته که تاریخش چهارصد و اندی بوده و احتمال میداده مؤلف آن ابن بابویه باشد. البته معلوم نیست که خود نویسنده اسمِ قرب الاسناد و الامامة و التبصرة را به عنوان احتمال افزوده یا ناسخان اضافه کردهاند؛ زیرا در نسخهی متقدّم اسم این دو کتاب نیامده است
از مشخّصاتی که نویسنده ارائه کرده، میتوان دریافت کتابی که در دست داشته، در واقع همان کتابِ جامع الاحادیث تألیف ابو محمّد جعفر بن احمد بن علی الفقیه القمّیّ است.
در جامع الاحادیث، روایات بر اساس حروف الفبا مرتّب شده و تنها حدیث اوّل هر باب با سند ذکر شده است. (جامع الاحادیث، ص65، تحقیق سید محمد حسینی نیشابوری، آستان قدس رضوی)
باب مربوط به حرف عین» در این کتاب با سند سهل دیباجی از اشعثیات آغاز میشود:
حدثنا سهل بن احمد قال حدثنی محمد بن محمد بن الاشعث عن موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر عن ابیه عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله.» (جامع الاحادیث، ص111)
و حدیث دوازدهم این باب همان حدیث مورد نظر است: عیادة بنیهاشم فریضة و زیارتهم سنة. (جامع الاحادیث، ص113)
ناگفته نماند که علّامه مجلسی (ره) نیز روایتِ بالا را به الامامة و التبصرة نسبت داده است:
کِتَابُ الْإِمَامَةِ وَ التَّبْصِرَةِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُوسَى بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عِیَادَةُ بَنِی هَاشِمٍ فَرِیضَةٌ وَ زِیَارَتُهُمْ سُنَّةٌ. (بحار الأنوار، ج93، ص234)
علّت آن است که در نسخهی علّامه، دو کتاب الامامة و التبصرة نوشته علی بن بابویه و کتاب جامع الاحادیث نوشتهی فقیه قمّی در یک مجلّد قرار گرفته و به سبب افتادگی اوّل و آخر جامع الاحادیث در این نسخه، بین احادیث دو کتاب خلط شده است. در این باره آقای سید محمد حسینی نیشابوری مصحح جامع الاحادیث توضیحات کافی ارائه کرده است. (جامع الاحادیث، ص38)
علامه مجلسی (ره) چون مقدّمهی کتاب جامع الاحادیث را در دست نداشته، نمیدانسته که روش مؤلف آن است که در هر باب تنها سند حدیث اوّل را ذکر میکند و بقیه احادیث را بدون سند میآورد؛ به همین دلیل سند حدیث اوّل باب عین، را به گمان این که متعلّق به همهی احادیث آن باب است؛ به احادیث دیگر نیز سرایت داده است. مؤلف فضائل السادات نیز همین اشتباه را تکرار کرده است.
خلاصهی کلام آن که معلوم نیست نویسندهی فضائل السادات به نام قرب الاسناد تصریح کرده یا این نام را ناسخان افزودهاند و در هر حال کتابی که احتمال داده شده قرب الاسنادِ ابن بابویه باشد، در حقیقت همان جامع الاحادیث فقیه قمّی است.
2. اصول العقائد و جامع الفوائد
نویسندهی این کتاب -که نسخهی خطی آن به شمارهی 208267 در کتابخانه مجلس نگهداری میشود- محمّد هادی پسر میرلوحی سبزواری است. در این کتاب (ص637) دو روایت به قرب الاسنادِ ابن بابویه نسبت داده شده است:
3. حدیقة الشیعة
در حدیقة الشیعة 4 گزارش از قرب الاسنادِ ابن بابویه دیده میشود. ما پیشتر با دلائل بسیار نشان دادهایم که انتساب حدیقة الشیعة به مقدّس اردبیلی مردود است و این کتاب در حقیقت تحریفشدهی کاشف الحقّ نوشتهی ملا معز الدین اردستانی است. همچنین نشان دادهایم که این تحریف به دستِ میرلوحی سبزواری صورت گرفته است. با توجه به این که در کاشف الحقّ هیچ یک از چهار گزارش حدیقة الشیعة دربارهی قرب الاسناد وجود ندارد، مسئولیّت جعل هر چهار گزارش بر عهدهی میرلوحی است. دو گزارش پسرش در اصول العقائد نیز مؤیّد این اتّهام است.
اکنون به صورت خلاصه دربارهی ارتباط این گزارشها با میرلوحی توضیح میدهیم:
گزارش اوّل:
و از آنها یکى آن است که على بن الحسین بن موسى ابن بابویه قمى رضى اللّه عنه در کتاب قرب الاسناد خود روایت مى کند از سعد بن عبد اللّه از محمد بن عبد الجبار از امام حسن عسکرى علیه السّلام که آن حضرت فرمود که پرسیدند از حضرت ابى عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام حال ابو هاشم کوفى و صوفى را، آن حضرت فرمود که انه فاسق العقیدة جدا و هو الذی ابتدع مذهبا یقال له التصوف و جعله مفرا لعقیدته الخبیثة و در بعضى از روایات است و على بن الحسین مذکور هم سند دیگر روایت کرده که آن حضرت فرمود و جعله مفرا لعقیدته الخبیثه و اکثر الملاحدة جنّة لعقائدهم الباطلة و آن کتاب شریف به خط مصنّف به دست این فقیر افتاده و در آنجا حدیث دیگر در باب این گروه مسطور است و از نماز جمعه از معصوم علیه السّلام سؤال کرده اند که اگر چه پیشتر آن را دیده بودم در کتاب زبدة البیان روشن تر از آن، سخن مى گفتم.» (حدیقة الشیعة، ص749)
دربارهی این گزارش نکات زیر قابل تأّمل است:
گزارش دوم
على بن الحسین بن موسى بن بابویه قمى در کتاب قرب الاسنادش روایت کرده از على بن ابراهیم بن هاشم از ابى هاشم جعفرى که گفت: سئل ابو محمد العسکرى عن المجنون، فقال علیه السّلام: ان کان موذیا فهو فى حکم السّباع و الا ففى حکم الأنعام؛ یعنى پرسیدند از امام حسن عسکرى علیه السّلام از حالت دیوانه؟ آن حضرت فرمود که اگر رنجاننده و آزار رساننده باشد در حکم درندگان باشد و الّا در حکم حیوانات خواهد بود.» (حدیقة الشیعة، ص768)
درباره گزارش بالا نیز نکات زیر درخور توجّه است:
باید تذکّر داد که میرلوحی عین این مضمون را در ادراء العاقلین و اخزاء المجانین آورده است:
. مثل این حدیث سنیان نیز روایت کردهاند و به صحت آن قایل شده و با وجود آن گول فریبندگان خورده؛ دیوانه را که از این عطیّهی عظمی بینصیب است قطب و ولی میشمارند و مرید و معتقد آن طور جانوری که در شمار چهارپایان است میشوند؛ اما شیعیان که در واقع عاقل ایشاناند اگر غافل نگردند به یقین میدانند که دیوانه در حکم بهائم و انعام است و اگر موذی و آزاررسان باشد در حساب دد و دام است و خسیستر از چرندگان و از قبیل سباع ضارّه و درندگانست و بعضی از بزرگان علمای ما دلایل نقلیه که مفید این مدعا است در برخی از کتابهای خود ذکر کردهاند و .» (ادراء العاقلین، نسخه خطی کتابخانه مرعشی)
میرلوحی چنان که در مقدّمهی کفایة المهتدی شرح داده، نزاع سختی با شخصی دیوانهنما -که از او با نام عبدالله متجنّن» یاد میکند- داشته است. او کتاب ادراء العاقلین و اخزاء المجانین را در همین خصوص نوشته است:
. و دلیل بر این مطلب، حکایت شیخ محمد علی مشهدی و عبدالله متجنّن عاقل را کافی است. و چون دیدند اهل روزگار که ملای مکار با یکی از عامیان کج سلیقه کج رفتار میل به عبدالله متجنن نموده و آن ملعون ساخته کفر گفتار را که کمتر است از جیفه و مردار و از سگ کافر تتار به ولایت و قطبیت ستود، عوام کالانعام فریب خوردند. و آن طور بدبخت فاسد عقیده [محیلی] را از اولیاء شمردند. و اگر خواهد که آن متجنن ملحد را بشناسد رساله ادراء العاقلین و اخزاء المجانین را که این کمترین نوشته بنظر در آورد. .» (کفایة المهتدی، نسخه خطی کتابخانه مجلس)
با در نظر داشتن این فضا به خوبی میتوان فهمید که چرا میرلوحی برای جعل روایت در مذمّت مجنون انگیزه کافی داشته است؛ چنان که میتوان میفهمید چرا فتوای بیاساس زیر را به شیخ مفید نسبت داده است:
. شیخ عالی درجه یعنی شیخ مفید علیه الرّحمة که استاد شیخ الطائفه است و در بعضی توقیعات که حضرت صاحب الامر علیه السلام به او فرستاده چنان که شیخ طبرسی در کتاب احتجاج ذکر فرموده او را برادر سدید خوانده، در بعضی از مؤلفات خود میفرماید که قد وجب اخراج المجانین من المساجد کما وجب ازالة النجاسة عنها .» (ادراء العاقلین، نسخه خطی کتابخانه مرعشی)
چرا باید شیخ مفید در بیان یک مسأله فقهی اخراج مجانین را به برطرف کردن نجاست تشبیه کند؟ این تأکید و تشدید در حقیقت به نزاع میرلوحی برای بیرون کردن شیخ محمدعلی مشهدی و عبدالله متجنن از مسجد و به حاشیه راندن آن دو برمیگردد.
گزارش سوم
و از آن حضرت مروى است که از رسول اللّه روایت فرمود که آن حضرت فرموده که انتظار الفرج عبادة و مثل این در کتاب احتجاج ابن بابویه و در کتاب قرب الاسناد پدرش على بن الحسین نیز مسطور است و موجب امیدوارى تمام شیعیان اهل بیت است که حضرت رسالت پناه صلّى اللّه علیه و آله فرموده که در آخر اّمان جماعتى باشند که انتظار فرج آل من مى کشیده باشند ثواب آنها با ثواب جمعى که با من در بدر و احد همراهى کردند برابر است.» (حدیقة الشیعة، ص698)
این متن در کتاب کاشف الحقّ نیز آمده است، با این تفاوت که در آن عبارت و در کتاب قرب الاسناد پدرش علی بن الحسین نیز» دیده نمیشود. این خود قرینهی دیگری است بر اصالت کاشف الحقّ و جعلی بودن حدیقة الشیعة. زیرا اگر فرض شود که حدیقة الشیعة اصیل است و در اصل کتاب نام قرب الاسناد وجود داشته، هیچ انگیزهای برای اردستانی متصوّر نیست که نام قرب الاسناد را حذف کرده باشد؛ امّا برعکس اگر کاشف الحقّ را اصیل فرض کنیم، میرلوحی انگیزهی روشنی برای افزودن نام قرب الاسناد داشته است. او میخواسته تا با تکرار نام قرب الاسناد و نقل روایات گوناگون از آن، باور به وجود چنین کتابی را محکم سازد تا خواننده روایات دیگری را که دربارهی حلّاج، ابوهاشم، تصوّف، جنون، نماز جمعه و. به این کتاب نسبت داده، بهتر بپذیرد.
گزارش چهارم
از آن جمله، یکى توقیعى است که به لعن حسین بن منصور حلاج بیرون آمده و نسخهی آن در کتاب قرب الاسناد على بن الحسین بن موسى بن بابویه مسطور است.» (حدیقة الشیعة، ص972)
پسر میرلوحی نیز چنان که گذشت در کتاب اصول العقائد و جامع الفوائد این روایت را مبسوطتر آورده است:
توقیع آخر: در کتاب قرب الاسناد مذکور است که وقتی حسین بن منصور حلاج دعوی وکالت آن حضرت نمود جمعی به خدمت حضرت صاحب الامر نوشتند که حسین بن منصور حلاج دعوی می نماید که وکیل شما است. توقیع از آن حضرت رسید که دروغ می گوید که خدا لعنت کند بر او.»
نتیجه و چکیده
زمانی که امام صادق (ع) به دنیا آمد از واقعهی جانسوز کربلا تنها حدود بیست سال میگذشت و داغ بنیهاشم بسیار تازه بود. او کودکی و آغاز نوجوانی خود را در دامان پدربزرگش، امام سجّاد (ع) گذراند و به چشم خود، اندوه جانکاهی را که بر تمام وجود پدربزرگ سایه افکنده بود، میدید. از امام صادق (ع) در وصف گریههای پدربزرگش چنین روایت شده است:
. الْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ النَّجْرَانِیِّ رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع. وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَبَکَى عَلَى الْحُسَیْنِ ع عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ قَالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی لَمْ أَذْکُرْ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَة. (به دو سند متفاوت از عباس بن معروف در الأمالی، ص140 و الخصال، ج1، ص272)
بسیارگریهکنندگان پنج نفرند: آدم (ع) و یعقوب (ع) و یوسف (ع) و فاطمه (س) دختر محمد -صلّی الله علیه و آله- و علی بن الحسین (ع). و امّا علی بن الحسین 20 سال یا 40 سال بر حسین (ع) گریست و هیچ گاه غذایی در پیش او نهاده نشد مگر آن که گریست؛ تا جایی که یکی از موالی او گفت: فدایت شوم ای پسر رسول خدا (ص) بر تو میترسم که هلاک شوی. [اشاره به آیه 85 سوره یوسف] امام پاسخ داد: از پریشانی و اندوه خود تنها به خدا شکوه میکنم و از جانب خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید. [آیه 86 سوره یوسف] هیچ گاه به خاک افتادن فرزندان فاطمه را به یاد نمیآورم؛ مگر این که اشک گلویم را میفشارد.»
عیّاشی نیز بخشی از آن را با این سند روایت کرده است: عن محمد بن سهل البحرانی عن بعض أصحابنا عن أبی عبد الله ع قال.» (تفسیر العیاشی، ج2، ص8)
ابن قولویه همین روایت را با سند زیر آورده است:
حَدَّثَنِی أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ جَمَاعَةِ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ أَبِی دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَکَى عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَلَى أَبِیهِ حُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ص عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَى عَلَى الْحُسَیْنِ حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ قَالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی لَمْ أَذْکُرْ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی الْعَبْرَةُ لِذَلِکَ. (کامل ایارات، ص107)
چنان که میبینیم متن روایت ابن قولویه مانند متن روایت صدوق است و در هر دو سند نام راوی نخست مبهم مانده است.
راوی بین 20 سال و 40 سال در تردید بوده و با توجّه به این که واقعه کربلا در سال 61 رخ داده و امام سجّاد علیه السلام در حدود سال 95 یا پیش از آن از دنیا رفتهاند؛ مدّت عزاداری امام سجّاد (ع) بر پدرش حدود 30 سال بوده است.
کاربرد آیات سورهی یوسف در این گفتگو به منظور برقراری پیوند میان دو داستان و ایجاد تناظر میان حضرت یعقوب (ع) و امام سجّاد (ع) است. این ارتباط در روایت زیر آشکارتر است:
حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ خَالِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ اَّیَّاتِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أَشْرَفَ مَوْلًى لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ فِی سَقِیفَةٍ لَهُ سَاجِدٌ یَبْکِی فَقَالَ لَهُ یَا مَوْلَایَ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ أَ مَا آنَ لِحُزْنِکَ أَنْ یَنْقَضِیَ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ وَیْلَکَ أَوْ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ اللَّهِ لَقَدْ شَکَا یَعْقُوبُ إِلَى رَبِّهِ فِی أَقَلَّ مِمَّا رَأَیْتَ حَتَّى قَالَ یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ إنَّهُ فَقَدَ ابْناً وَاحِداً وَ أَنَا رَأَیْتُ أَبِی وَ جَمَاعَةَ أَهْلِ بَیْتِی یُذْبَحُونَ حَوْلِی قَالَ وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَمِیلُ إِلَى وُلْدِ عَقِیلٍ فَقِیلَ لَهُ مَا بَالُکَ تَمِیلُ إِلَى بَنِی عَمِّکَ هَؤُلَاءِ دُونَ آلِ جَعْفَرٍ فَقَالَ إِنِّی أَذْکُرُ یَوْمَهُمْ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَأَرِقُّ لَهُمْ. (کامل ایارات، ص107)
به نظر میرسد که هر دو روایت به گفتگوی واحدی اشاره دارند که هر یک جزئیاتی از آن را انتقال دادهاند. در این سند نیز نام راوی نخست مبهم است و در عین حال سند به امام صادق (ع) منتهی نمیشود.
از میان اهل سنّت نیز، ابن ابیالدنیا این گفتگو را از طریق حسین بن عبدالرحمن از ابیحمزة محمد بن یعقوب بن سوّار از امام جعفر بن محمّد صادق (ع) برای ما حفظ کرده است:
سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ کَثْرَةِ بُکَائِهِ، فَقَالَ: لَا تَلُومُونِی ؛ فَإِنَّ یَعْقُوبَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَدَ سَبْطًا مِنَ وَلَدِهِ، فَبَکَى حَتَّى ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ وَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّهُ مَاتَ، وَنَظَرْتُ أَنَا إِلَى أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَیْتِی ذُبِحُوا فِی غَدَاةٍ وَاحِدَةٍ، فَتَرَوْنَ حُزْنَهُمْ یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِی أَبَدًا؟ (المجالسة و الجواهر للدینوری، ج3، ص76- تاریخ دمشق، ج41، ص386- تهذیب الکمال، ج 20، ص399- کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج2، ص102)
از علی بن الحسین [امام سجّاد علیه السّلام] دربارهی بسیار گریستنش پرسیدند. فرمود: مرا سرزنش نکنید؛ زیرا یعقوب علیه السّلام تنها یکی از فرزندانش را از دست داد و آن قدر گریست که چشمانش سپید شد؛ در حالی که به مرگ او نیز یقین نداشت؛ امّا من چهارده مرد از خاندانم را [به چشم خود دیدم] که در یک روز ذبح شدند؛ پس آیا گمان میکنید که هیچ گاه غمشان از دلم برود؟!
ابونعیم همین روایت را از عبدالله بن محمّد بن عبید از حسین بن عبدالرحمن از ابوحمزه ثمالی از امام صادق (ع) روایت کرده است. (حلیة الاولیاء، ج3، ص138) عبدالله بن محمد بن عبید همان ابوبکر بن ابی الدنیا است و ابوحمزه ثمالی» ظاهراً تحریفشدهی ابوحمزة محمد بن یعقوب بن سوّار» است.
ابن نما این روایت را با کمی تغییر آورده است:
قَالَ أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِیُ سُئِلَ ع عَنْ کَثْرَةِ بُکَائِهِ فَقَالَ إِنَّ یَعْقُوبَ فَقَدَ سِبْطاً مِنْ أَوْلَادِهِ فَبَکَى عَلَیْهِ حَتَّى ابْیَضَّتْ عَیْناهُ وَ ابْنُهُ حَیٌّ فِی الدُّنْیَا وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّهُ مَاتَ وَ قَدْ نَظَرْتُ إِلَى أَبِی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی قُتِلُوا فِی سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ فَتَرَوْنَ حُزْنَهُمْ یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِی. (مثیر الأحزان، ص115)
چنان که گفتیم که ابوحمزة ثمالی تحریفشدهی ابوحمزة محمد بن یعقوب بن سوّار است. در نقل ابن نما تغییرات مهمّ دیگری نیز رخ داده است:
این تغییرات هر چند عمدی و اجتهادی به نظر میرسد آن را به روایت زیر نزدیک ساخته است:
حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ بْنِ الْعَلَوِیِ السَّمَرْقَنْدِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ الْعَیَّاشِیُّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّیَالِسِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِیهِ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ: کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یُصَلِّی فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ أَلْفَ رَکْعَةٍ. وَ لَقَدْ کَانَ بَکَى عَلَى أَبِیهِ الْحُسَیْنِ ع عِشْرِینَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ مَا آنَ لِحُزْنِکَ أَنْ یَنْقَضِیَ فَقَالَ لَهُ وَیْحَکَ إِنَّ یَعْقُوبَ النَّبِیَّ ع کَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَیَّبَ اللَّهُ عَنْهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنْ کَثْرَةِ بُکَائِهِ عَلَیْهِ وَ شَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَانَ ابْنُهُ حَیّاً فِی الدُّنْیَا وَ أَنَا نَظَرْتُ إِلَى أَبِی وَ أَخِی وَ عَمِّی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مَقْتُولِینَ حَوْلِی فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی. (الخصال، ج2، ص517)
در این نقل طولانی -که تنها بخشی از آن آورده شد- بر خلاف روایات پیشین تردید میان عدد 20 سال و 40 سال دیده نمیشود و راوی تنها عدد 20 را ذکر کرده است.
سند این روایت -بر خلاف روایات پیشین- بدون واسطهی امام صادق (ع) به امام باقر (ع) رسیده است. در جای خود نشان دادهایم که در این سند خلط رخ داده و متن روایت ناشی از ترکیب چندین حدیث است. در واقع هر یک از فقرات این روایت طولانی، حدیث مستقلّی است که به طریق جداگانه نقل شده ولی در یکی از طبقات سند با هم خلط و ترکیب شده و با سند واحد از امام باقر (ع) روایت شده است. در این باره در مقالهی دیگر توضیح دادهایم.
حلوانی با کمی تفاوت مینویسد:
وَ کَانَ إِذَا صَلَّى یَبْرُزُ إِلَى مَکَانٍ خَشِنٍ، فَیَتَحَفَّى وَ یَتَحَسَّرُ وَ یُصَلِّی فِیهِ وَ کَانَ کَثِیرَ الْبُکَاءِ، قَالَ: فَخَرَجَ یَوْماً فِی حَرٍّ شَدِیدٍ إِلَى الْجَبَّانِ لِیُصَلِّیَ فِیهِ فَتَبِعَهُ مَوْلًى لَهُ، فَوَجَدَهُ سَاجِداً عَلَى الْحِجَارَةِ وَ هِیَ خَشِنَةٌ حَارَّةٌ- وَ هُوَ یَبْکِی، فَجَلَسَ مَوْلَاهُ حَتَّى فَرَغَ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ وَ کَأَنَّهُ غَمَسَ رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ فِی الْمَاءِ مِنْ کَثْرَةِ الدُّمُوعِ فَقَالَ لَهُ مَوْلَاهُ: یَا سَیِّدِی أَ مَا آنَ لِحُزْنِکَ أَنْ یَنْقَضِیَ؟ فَقَالَ [لَهُ] عَلَیْهِ السَّلَامُ: وَیْحَکَ إِنَّ یَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ کَانَ نَبِیَّ ابْنَ نَبِیٍّ ابْنِ نَبِیٍّ، وَ کَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً، فَغَیَّبَ اللَّهُ عَنْهُ وَاحِداً مِنْهُمْ، فَذَهَبَ بَصَرُهُ مِنْ کَثْرَةِ بُکَائِهِ عَلَیْهِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْحُزْنِ، وَ شَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ، وَ کَانَ ابْنُهُ حَیّاً. وَ أَنَا نَظَرْتُ إِلَى أَبِی وَ أَخِی وَ عَمِّی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِمْ مُقَتَّلِینَ صَرْعَى فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی؟! (نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص94)
روایت دیلمی به روایت حلوانی بسیار نزدیک و در عین حال اندکی متفاوت؛ مثلاً در پایانش آمده است:
. وَ کَانَ ابْنُهُ حَیّاً یَرْجُو لِقَاءَهُ وَ أَنَا رَأَیْتُ أَبِی وَ أَخِی وَ أَعْمَامِی وَ بَنِی عَمِّی ثَمَانِیَةَ عَشَرَ مُقَتَّلِینَ صَرْعَى تَسْفِی عَلَیْهِمُ الرِّیحُ فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی وَ تَرْقَأُ عَبْرَتِی. (أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص300)
امّا سیّد بن طاوس جزئیّات دیگری به این داستان افزوده که منبع آن برای ما معلوم نیست:
وَ حَدَّثَ مَوْلًى لَهُ أَنَّهُ بَرَزَ یَوْماً إِلَى الصَّحْرَاءِ قَالَ فَتَبِعْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلَى حِجَارَةٍ خَشِنَةٍ فَوَقَفْتُ وَ أَنَا أَسْمَعُ شَهِیقَهُ وَ بُکَاءَهُ وَ أَحْصَیْتُ عَلَیْهِ أَلْفَ مَرَّةٍ یَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِیمَاناً وَ تَصْدِیقاً وَ صِدْقاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ وَ إِنَّ لِحْیَتَهُ وَ وَجْهَهُ قَدْ غُمِرَا بِالْمَاءِ مِنْ دُمُوعِ عَیْنَیْهِ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی أَ مَا آنَ لِحُزْنِکَ أَنْ یَنْقَضِیَ وَ لِبُکَائِکَ أَنْ یَقِلَّ فَقَالَ لِی وَیْحَکَ إِنَّ یَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ کَانَ نَبِیّاً ابْنَ نَبِیٍّ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَیَّبَ اللَّهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَشَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُکَاءِ وَ ابْنُهُ حَیٌّ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَنَا رَأَیْتُ أَبِی وَ أَخِی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی صَرْعَى مَقْتُولِینَ فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی وَ یَقِلُّ بُکَائِی. (اللهوف، ص209 - مسکن الفؤاد للشهید الثانی، ص101)
بنا بر آن چه گذشت، هر گاه برای امام غذا میآوردند، خاطرات تلخ گذشته برایش زنده میشد و به یاد پدر و یاران قدیمِ خود میگریست. ابن شهرآشوب در توصیف این حالات مینویسد:
وَ قِیلَ إِنَّهُ بَکَى حَتَّى خِیفَ عَلَى عَیْنَیْهِ. وَ کَانَ إِذَا أَخَذَ إِنَاءً یَشْرَبُ مَاءً بَکَى حَتَّى یَمْلَأَهَا دَمْعاً فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ وَ کَیْفَ لَا أَبْکِی وَ قَدْ مُنِعَ أَبِی مِنَ الْمَاءِ الَّذِی کَانَ مُطْلَقاً لِلسِّبَاعِ وَ الْوُحُوشِ. وَ قِیلَ لَهُ إِنَّکَ لَتَبْکِی دَهْرَکَ فَلَوْ قَتَلْتَ نَفْسَکَ لَمَا زِدْتَ عَلَى هَذَا فَقَالَ نَفْسِی قَتَلْتُهَا وَ عَلَیْهَا أَبْکِی. (مناقب آل أبی طالب، ج4، ص166)
ابن نما نیز مینویسد:
فَقَدْ رُوِّیتُ عَنْ وَالِدِی رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ ع کَانَ مَعَ حِلْمِهِ الَّذِی لَا تُوصَفُ بِهِ الرَّوَاسِی وَ صَبْرِهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُهُ الْخِلُّ الْمُوَاسِی شَدِید الْجَزَعِ وَ الشَّکْوَى لِهَذِهِ الْمُصِیبَةِ وَ الْبَلْوَى بَکَى أَرْبَعِینَ سَنَةً بِدَمْعٍ مَسْفُوحٍ وَ قَلْبٍ مَقْرُوحٍ یَقْطَعُ نَهَارَهُ بِصِیَامِهِ وَ لَیْلَهُ بِقِیَامِهِ فَإِذَا أُحْضِرَ الطَّعَامُ لِإِفْطَارِهِ ذَکَرَ قَتْلَاهُ وَ قَالَ وَا کَرْبَاهْ وَ یُکَرِّرُ ذَلِکَ وَ یَقُولُ قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَاناً حَتَّى یَبُلَّ بِالدَّمْعِ ثِیَابُهُ. (مثیر الأحزان، ص115)
ابن طاووس همین مضامین را به امام صادق (ع) نسبت داده است:
فَرُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ ع بَکَى عَلَى أَبِیهِ أَرْبَعِینَ سَنَةً صَائِماً نَهَارَهُ وَ قَائِماً لَیْلَهُ فَإِذَا حَضَرَ الْإِفْطَارُ جَاءَ غُلَامُهُ بِطَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ فَیَضَعُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولُ کُلْ یَا مَوْلَایَ فَیَقُولُ قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ع جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ع عَطْشَاناً فَلَا یَزَالُ یُکَرِّرُ ذَلِکَ وَ یَبْکِی حَتَّى یَبْتَلَّ طَعَامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ یُمْزَجُ شَرَابُهُ بِدُمُوعِهِ فَلَمْ یَزَلْ کَذَلِکَ حَتَّى لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (اللهوف، ص209)
همو مینویسد:
. ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ الْحُسَیْنِ ع بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَجْلَسَ النِّسَاءَ خَلفَهُ لِئَلَّا یَنْظُرنَ إِلَیْهِ فَرَآهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع فَلَمْ یَأْکُلِ الرُّءُوسَ بَعْدَ ذَلِکَ أَبَداً. (اللهوف، ص178 و با قدری اختلاف لفظی در مثیر الأحزان، ص99)
هر چند سند گزارش ابن شهرآشوب و ابن نما و ابن طاووس چندان روشن نیست؛ امّا طبیعی و نزدیک به واقع به نظر میرسد. جان امام سجّاد (ع) از یادآوری مصائب گذشته میسوخت و نداشتن یارِ غمخوار بر شعلهی این آتش میافزود. او خود را غریب میدید زیرا از دست دادن عزیزان، غربت و تنهایی است.» این جملهای است که از خودِ او وایت شده است:
حدثنا أبو الحسین محمد بن محمد بن عبد اللّه قال ثنا أبو بکر بن الانبارى قال ثنا احمد بن الصلت قال ثنا قاسم بن ابراهیم العلوى قال حدثنى أبى عن جعفر بن محمد عن أبیه، قال قال على بن الحسین: فقد الأحبة غربة. (حلیة الاولیاء، ج3، ص134)
هنگامی که امام سجّاد (ع) از غربتِ از دست دادن عزیزان، میگوید، قبل از هر چیز مصیبتِ عاشورا در پیش چشم مجسّم میشود؛ روزی که در آن عزیزترین عزیزانش، پدرش امام حسین (ع)، عمویش عبّاس، برادرانش علی و عبدالله شیرخوار و بهترین عموها و عموزادگان و خویشان و یارانش را از دست داد. البتّه در نهج البلاغة و غررالحکم این جمله از حکمتهای امیرالمؤمنین شمرده شده است که شاید علّت آن یکی بودن نام علی بن الحسین (ع) و جدّش علی بن ابی طالب (ع) باشد. البتّه این فرض نیز متصوّر است که امام سجّاد آن را از امیرالمؤمنین روایت کرده باشد.
امام سجّاد (ع) در زندگانی خود کمتر میخندیدند؛ چنان که از سعید بن مسیّب روایت کردهاند:
ما رأیت قط أفضل من علی بن الحسین. و ما رأیته قط إلا مقتُّ نفسی، ما رأیته ضاحکا یوما قط. (تاریخ الیعقوبى،ج2، ص303)
هرگز کسی برتر از علی بن الحسین ندیدهام و هیچ گاه او را ندیدم مگر آن که بر خود خشم گرفتم [یعنی در برابر او احساس حقارت و عقبماندگی کردم] و هیچ گاه او را خندان ندیدم.
روایت زیر نیز به عمر بن علی بن الحسین منسوب است:
أَخْبَرَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ [بن الحسین عن حسین بن زید عن عمّه عمر بن علی] عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ کَانَ یَقُولُ ص ادْعُوا لِیَ ابْنِیَ الْبَاقِرَ وَ قُلْتُ لِابْنِیَ الْبَاقِرِ یَعْنِی مُحَمَّداً فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَةِ وَ لِمَ سَمَّیْتَهُ الْبَاقِرَ قَالَ فَتَبَسَّمَ وَ مَا رَأَیْتُهُ تَبَسَّمَ قَبْلَ ذَلِکَ ثُمَّ سَجَدَ لِلَّهِ تَعَالَى طَوِیلًا فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی سُجُودِهِ اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ سَیِّدِی عَلَى مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ یُعِیدُ ذَلِکَ مِرَاراً ثُمَّ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّ الْإِمَامَةَ فِی وُلْدِهِ إِلَى أَنْ یَقُومَ قَائِمُنَا ع فَیَمْلَأَهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا وَ إِنَّهُ الْإِمَامُ أَبُو الْأَئِمَّةِ مَعْدِنُ الْحِلْمِ وَ مَوْضِعُ الْعِلْمِ یَبْقُرُهُ بَقْراً وَ اللَّهِ لَهُوَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ فَکَمِ الْأَئِمَّةُ بَعْدَهُ قَالَ سَبْعَةٌ وَ مِنْهُمُ الْمَهْدِیُّ الَّذِی یَقُومُ بِالدِّینِ فِی آخِرِ اَّمَانِ. (کفایة الأثر، ص237)
این که پسر امام -با وجود مدت زیادی که در کنار پدر گذرانده و در شرایط و حالات مختلف با او بوده است- از لبخند پدر تعجّب کرده و بگوید پیش از آن هرگز پدرش را متبّسم ندیده است، نشانهی اندوهی عمیق و ماندگار است. البتّه پیرامون سند این حدیث- مانند بسیاری از اسناد کفایة الاثر- تردیدهای جدّی وجود دارد. با این حال -حتّی با فرض نامعتبر بودن روایت- نمیتوان اهمّیّت آن را در شناخت تلقّی مشهور از روحیّات امام نادیده گرفت.
گزارش دیگری که به ما کمک میکند، تصویر بهتری از وضعیّت روحی امام داشته باشیم، روایت شیخ صدوق است:
قال أخْبَرَنِی أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ بِالْمَدِینَةِ رَجُلٌ بَطَّالٌ یُضْحِکُ أَهْلَ الْمَدِینَةِ مِنْ کَلَامِهِ فَقَالَ یَوْماً لَهُمْ قَدْ أَعْیَانِی هَذَا الرَّجُلُ یَعْنِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع فَمَا یُضْحِکُهُ مِنِّی شَیْءٌ وَ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ أَحْتَالَ فِی أَنْ أضْحِکَهُ قَالَ فَمَرَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع ذَاتَ یَوْمٍ وَ مَعَهُ مَوْلَیَانِ لَهُ فَجَاءَ ذَلِکَ الرَّجُلُ الْبَطَّالُ حَتَّى انْتَزَعَ رِدَاءَهُ مِنْ ظَهْرِهِ وَ اتَّبَعَهُ الْمَوْلَیَانِ فَاسْتَرْجَعَا الرِّدَاءَ مِنْهُ وَ أَلْقَیَاهُ عَلَیْهِ وَ هُوَ مُخْبِتٌ [محتب] لَا یَرْفَعُ طَرْفَهُ مِنَ الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ لِمَوْلَیَیْهِ مَا هَذَا فَقَالا لَهُ رَجُلٌ بَطَّالٌ یُضْحِکُ أَهْلَ الْمَدِینَةِ وَ یَسْتَطْعِمُ مِنْهُمْ بِذَلِکَ قَالَ فَقُولَا لَهُ یَا وَیْحَکَ إِنَّ لِلَّهِ یَوْماً یَخْسَرُ فِیهِ الْبَطَّالُونَ. (الأمالی للمفید، ص219 و با قدری تفاوت در سند و متن در أمالی الصدوق، ص220)
این مرد طنّاز که همهی مردم را میخنداند بارها با امام سجّاد (ع) روبرو شده بود و نتوانسته بود او را بخنداند. البتّه شکّی نیست که غلبهی خوف خدا و یاد مرگ از اسباب حزن امام بوده (شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج3، صص256 و272) و او را از خندهی بیهوده دور میداشته؛ چنان که از خودِ او روایت شده است: من ضحک ضحکة، مجّ مجّة من العلم.» (حلیة الاولیاء، ج3، ص134) امّا علّت دیگرش خاطرات تلخ گذشته بوده که شاید او را تا حدّی با دیگر اولیاء معصوم خداوند، متفاوت مینموده است. روایت یعقوبی در این باره مینویسد:
و وجه برأس عبید الله بن زیاد إلى علی بن الحسین إلى المدینة مع رجل من قومه، و قال له: قف بباب علی بن الحسین، فإذا رأیت أبوابه قد فتحت و دخل الناس، فذاک الوقت الذی یوضع فیه طعامه، فأدخل إلیه. فجاء الرسول إلى باب علی بن الحسین، فلما فتحت أبوابه، و دخل الناس للطعام، نادى بأعلى صوته: یا أهل بیت النبوة، و معدن الرسالة، و مهبط الملائکة، و منزل الوحی! أنا رسول المختار بن أبی عبید معی رأس عبید الله بن زیاد، فلم تبق فی شیء من دور بنی هاشم امرأة إلا صرخت، و دخل الرسول، فأخرج الرأس، فلما رآه علی بن الحسین قال: أبعده الله إلى النار. و روى بعضهم أن علی بن الحسین لم یر ضاحکا یوما قط، منذ قتل أبوه، إلا فی ذلک الیوم، و إنه کان له إبل تحمل الفاکهة من الشام، فلما أتی برأس عبید الله بن زیاد أمر بتلک الفاکهة، ففرقت فی أهل المدینة و امتشطت نساء آل رسول الله، و اختضبن، و ما امتشطت امرأة و لا اختضبت منذ قتل الحسین بن علی. (تاریخ الیعقوبى، ج2، ص259)
عبدالله بن میمون المکّیّ القدّاح از اصحاب مشهورِ امام صادق (ع) و راویان پرکارِ ایشان است. با وجود اطّلاعات پراکنده و روایات بسیاری که از او در منابع فریقین موجود است، تبیین جایگاهش با دشواریهایی روبرو است. در این مقاله سعی داریم با نشان دادن گرایشهای کلامی ابن میمون، راه شناخت او را هموارتر سازیم.
مطالعهی احادیث عبدالله بن میمون نشان میدهد که او در روایتِ خود محورهای کلّی خاصّی مدّنظر داشته که یکی از مهمّترین آنها مبارزه با قدریّه» است. قدریّه گروهی بودند که با تأکید بیش از حدّ بر اختیار انسان و استطاعتِ او، جایگاه قضاء و قدر را پایین آورده و دیدگاه مورد قبولِ بیشتر مسلمانان را نفی میکردند. در بیشتر متون کهن -به ویژه غالبِ روایات امامی- اصطلاح قدریّه به همین معنا (منکران قدر) به کار رفته است؛ با این حال بسیاری از متکلّمان امامی با اثرپذیری از معتزله، کوشیدهاند تا قدریه را به عکس معنا کرده و آن را بر جبریّه منطبق سازند.
آن چه از روایات عبدالله بن میمون بر جای مانده، از درگیری جدّی او با قدریّه پرده بر میدارد. مثلاً ابوالقاسم لالکائی (متوفّی4) روایتی از عبدالله بن میون از مجاهد از ابن عبّاس آورده که بنا بر آن عیادت منکران قدر و نمازگزاردن بر جنازهی آنها ممنوع است:
أَخْبَرَنَا مُحَمَّد بْنِ علیّ بن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَهْدِیٍّ الأَنْبَارِیُّ، قَالَ: ثنا عُثْمَانُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ، قَالَ: ثنا أَحْمَدُ بْنُ شَیْبَانَ، قَالَ: ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ ، عَنْ رَجَاءٍ بْن الْحَارِثِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: الْمُکَذِّبَةُ بِالْقَدَرِ إِنْ مَرِضُوا فَلا تَعُودُوهُمْ، وَإِنْ مَاتُوا فَلا تُصَلُّوا عَلَیْهِمْ. (شرح أصول اعتقاد أهل السنة، ج4، ص709 و 768)
ابوالحسن خلعی (متوفی492) همین حدیث را با اضافهای که در آن منکرانِ قدر به مجوس تشبیه شدهاند، روایت کرده است:
أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عُمَرَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ النَّحَّاسِ، قِرَاءَةً عَلَیْهِ، وَأَنَا أَسْمَعُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَمْرٍو عُثْمَانُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ وَرْدَانَ السَّمَرْقَنْدِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الْمُؤْمِنِ أَحْمَدُ بْنُ شَیْبَانَ الرَّمْلِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحُ، عَنْ رَجَاءِ بْنِ أَبِی الْحَارِثِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِکُلِّ أُمَّةٍ مَجُوسٌ، وَمَجُوسُ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمُکَذِّبَةُ بِالْقَدَرِ، فَإِنْ مَرِضُوا فَلَا تَعُودُوهُمْ، وَإِنْ مَاتُوا فَلَا تُصَلُّوا عَلَیْهِمْ. (الفوائد المنتقاة الحسان من الصحاح و الغرائب المعروفة بالخلعیات [الجزء التاسع]، ص191، الدار العثمانیة بعمّان الأردن )
شیخ صدوق (متوفّی 381) روایت دیگری از عبدالله بن میمون از امام صادق (ع) آورده که بنا بر آن منکرِ قدر، نزد خدا و همهی پیامبران (ع) ملعون است:
حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْهَمْدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَیْمُونٍ الْخَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سِتَّةٌ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ کُلُّ نَبِیٍّ مُجَابٍ اَّائِدُ فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ الْمُکَذِّبُ بِقَدَرِ اللَّهِ وَ التَّارِکُ لِسُنَّتِی وَ الْمُسْتَحِلُّ مِنْ عِتْرَتِی مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ الْمُتَسَلِّطُ بِالْجَبَرُوتِ لِیُذِلَّ مَنْ أَعَزَّهُ اللَّهُ وَ یُعِزَّ مَنْ أَذَلَّهُ اللَّهُ وَ الْمُسْتَأْثِرُ بِفَیْءِ الْمُسْلِمِینَ الْمُسْتَحِلُّ لَهُ. (الخصال، ج1، ص338)
در روایت دیگری از عبدالله بن میمون از امام صادق (ع) باور به قَدَر از شروط ایمان شمرده شده است:
حَدَّثَنَا أَبُو الْخَطَّابِ زِیَادُ بْنُ یَحْیَى الْبَصْرِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى یُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَشَرِّهِ حَتَّى یَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُخْطِئَهُ، وَأَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ، قَالَ أَبُو عِیسَى: وَفِی الْبَابِ عَنْ عُبَادَةَ، وَجَابِرٍ، وَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو، وَهَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ لَا نَعْرِفُهُ، إِلَّا مِنْ حَدِیثِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ مُنْکَرُ الْحَدِیثِ. (جامع الترمذی، ج2، ص553)
این روایت را لالکائی از طریق احمد بن شیبان از عبدالله بن میمون (شرح أصول اعتقاد أهل السنة، ج4، ص750) و طبری در صریح السنة از طریق زیاد بن یحیی و عبیدالله بن محمد الفریابی از عبدالله بن میمون و عبدالرحمن بن ابی شریح الانصاری (متوفی 391) در المائة الشریحیة و ابوطاهر المخلص (متوفی393) در مجالس خود و ابن عدیّ در الکامل و مزّی در تهذیب الکمال از طریق عبدالوهاب بن فلیح المقرئ از عبدالله بن میمون روایت کردهاند.
البته کلینی نیز حدیث مشابهی از زراره و صفوانِ جمّال از امام صادق (ع) روایت کرده (الکافی، ج2، ص58) ولی در آن تعبیر یؤمن بالقدر خیره و شرّه» نیامده است.
روایت دیگری از عبدالله بن میمون در توحیدِ صدوق، منکر قدر را شایستهی مرگ نشان میدهد:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: قِیلَ لِعَلِیٍّ ع إِنَّ رَجُلًا یَتَکَلَّمُ فِی الْمَشِیَّةِ فَقَالَ ادْعُهُ لِی قَالَ فَدُعِیَ لَهُ فَقَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ خَلَقَکَ اللَّهُ لِمَا شَاءَ أَوْ لِمَا شِئْتَ قَالَ لِمَا شَاءَ قَالَ فَیُمْرِضُکَ إِذَا شَاءَ أَوْ إِذَا شِئْتَ قَالَ إِذَا شَاءَ قَالَ فَیَشْفِیکَ إِذَا شَاءَ أَوْ إِذَا شِئْتَ قَالَ إِذَا شَاءَ قَالَ فَیُدْخِلُکَ حَیْثُ شَاءَ أَوْ حَیْثُ شِئْتَ قَالَ حَیْثُ شَاءَ قَالَ فَقَالَ عَلِیٌّ ع لَهُ لَوْ قُلْتَ غَیْرَ هَذَا لَضَرَبْتُ الَّذِی فِیهِ عَیْنَاکَ. (التوحید، ص337)
لالکائی، خلعی و قوام السنة اصفهانی (متوفی 535) همین حدیث را با اضافاتی از احمد بن شیبان از عبدالله بن میمون روایت کردهاند. (شرح أصول اعتقاد أهل السنة، ج4، ص782- الفوائد المنتقاة الحسان [الجزء الخامس عشر]، ص345- الحجة فی بیان المحجة، ج2، ص24)
شیخ صدوق به سند پیشین، روایت دیگری از عبدالله بن میمون آورده که محور آن تأکید بر قدر و حاکمیّت مشیّت خداوند است:
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ: دَخَلَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَوْ أَبِی جَعْفَرٍ ع رَجُلٌ مِنْ أَتْبَاعِ بَنِی أُمَیَّةَ فَخِفْنَا عَلَیْهِ فَقُلْنَا لَهُ لَوْ تَوَارَیْتَ وَ قُلْنَا لَیْسَ هُوَ هَاهُنَا قَالَ بَلِ ائْذَنُوا لَهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ لِسَانِ کُلِّ قَائِلٍ وَ یَدِ کُلِّ بَاسِطٍ فَهَذَا الْقَائِلُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَقُولَ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ هَذَا الْبَاسِطُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَبْسُطَ یَدَهُ إِلَّا بِمَا شَاءَ اللَّهُ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَسَأَلَهُ عَنْ أَشْیَاءَ وَ آمَنَ بِهَا وَ ذَهَبَ. (التوحید، ص337 و با اندکی اختلاف در مشکاة الانوار، ص15)
گزارش بسیار جالب دیگر، روایت ابن میمون از زید بن علی است:
عن عبد الله بن میمون القداح قال: سمعت زید بن علی یقول یا معشر من یحبنا لا ینصرنا من الناس أحد، فإن الناس لو یستطیعوا أن یحبونا لأحبونا و الله لأحبتنا أشد خزانة من الذهب و الفضة، إن الله خلق ما هو خالق ثم جعلهم أظلة، ثم تلا هذه الآیة وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً الآیة، ثم أخذ میثاقنا و میثاق شیعتنا، فلا ینقص منها واحد، و لا یزداد فینا واحد. (تفسیر العیاشی، ج2، ص207)
بنابر این روایت، زید بن علی با نفی استطاعت و تأکید بر از پیش معلوم بودن شیعیان، میکوشد امید دوستان خود را از یاری و همراهی مردم در نبرد با دشمن قطع کند. البته نزدیک به این لفظ و مضمون به امام سجّاد و امام باقر نیز نسبت داده شده است. (نک: المحاسن، ج1، ص203- بصائر الدرجات، ج1، ص و مصادر متعدّد دیگر)
روایت دیگری از ابن میمون نیز در دست است که بر از پیش معلوم بودنِ مؤمنان و کافران و کم و زیاد نشدن آنان، تأکید میکند:
این حدیث از طریق احمد بن شیبان نیز از عبدالله بن میمون روایت شده است. (نک: شرح أصول اعتقاد أهل السنة، ج4، ص672- دلائل النبوة لقوام السنة، ص192)
بنا بر این حدیث که از این پس، آن را حدیث دیوان سعداء و اشقیاء» مینامیم نام همهی بهشتیان و دوزخیان در دو دفتر یا دیوان جداگانه نوشته و به پیامبر داده شده است.
نکتهی قابل تأمل آن که محمّد بن عیسی، همین حدیث را با متنی یکسان ولی سندی متفاوت از ابن میمون روایت کرده است. بنابر روایت محمّد بن عیسی، ابن میمون این حدیث را از امام صادق (ع) از پدرش امام باقر (ع) نقل کرده است. (نک: قرب الإسناد، ص24) این احتمال وجود دارد که عبدالله بن میمون حدیث را از هر دو طریق نقل کرده باشد یا این که حدیث ابن عمر را بر امام صادق (ع) عرضه داشته و پس از تأیید امام صادق (ع) به ایشان نسبت داده باشد. البته احتمال خلط و تعویض اسناد نیز وجود دارد.
احمد بن محمّد بن خالد برقی، پیرامون این حدیث، گزارش جالبی آورده که در پژوهش ما بسیار حائز اهمّیّت است:
عَنْهُ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنْ مُعَلًّى أَبِی عُثْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَنْظَلَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: اخْتَصَمَ رَجُلَانِ بِالْمَدِینَةِ قَدَرِیٌّ وَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ فَجَعَلَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَیْنَهُمَا فَأَتَیَاهُ فَذَکَرَا کَلَامَهُمَا فَقَالَ إِنْ شِئْتُمَا أَخْبَرْتُکُمَا بِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالا قَدْ شِئْنَا فَقَالَ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ کِتَابٌ کَتَبَهُ اللَّهُ بِیَمِینِهِ وَ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ فِیهِ أَسْمَاءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ مُجْمَلٌ عَلَیْهِمْ لَا یَزِیدُ فِیهِمْ رَجُلًا وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُمْ أَحَداً أَبَداً وَ کِتَابٌ کَتَبَهُ اللَّهُ فِیهِ أَسْمَاءَ أَهْلِ النَّارِ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ مُجْمَلٌ عَلَیْهِمْ لَا یَزِیدُ فِیهِمْ رَجُلًا وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُمْ رَجُلًا وَ قَدْ یَسْلُکُ بِالسَّعِیدِ فِی طَرِیقِ الْأَشْقِیَاءِ ثُمَّ یَقُولُ النَّاسُ کَأَنَّهُ مِنْهُمْ مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ بَلْ هُوَ مِنْهُمْ ثُمَّ تَدَارَکَهُ السَّعَادَةُ وَ قَدْ یَسْلُکُ بِالشَّقِیِّ طَرِیقَ السُّعَدَاءِ حَتَّى یَقُولَ النَّاسُ مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ بَلْ هُوَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَتَدَارَکُهُ الشَّقَاءُ مَنْ کَتَبَهُ اللَّهُ سَعِیداً وَ لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا شَیْءٌ إِلَّا فُوَاقَ نَاقَةٍ خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالسَّعَادَة. (المحاسن، ج1، ص280)
کلینی و صدوق نیز بخشی از این حدیث را از برقی روایت کردهاند. (الکافی، ج1، ص154- التوحید، ص357)
بنا بر این گزارش مردی از اهل مکّه در مدینه با مردی قَدَریّ (=منکر قدر) بحث و نزاع میکند. آن دو امام صادق (ع) را در میان خود حکم قرار میدهند. امام صادق (ع) با استناد به روایتِ دیوان به نفع آن مرد مکّی حکم میکند و مرد قدریّ مغلوب میشود.
بسیار محتمل است که مقصود از مرد مکّیّ در حدیث بالا همان عبدالله بن میمون مکّی باشد زیرا:
اوّلاً با توجّه به این که آن دو مرد امام صادق (ع) را داورِ خود قرار دادهاند؛ به نظر میرسد هر دو یا دستِ کم یکی از آنان شیعه بوده و یا ارادت و آشنایی خاصّی با امام صادق (ع) داشته است. اگر بپذیریم که آن مرد مکّی که امام را داور قرار داده و امام به نفع او حکم داده، از شیعیان و ارادتمندان امام بوده است؛ آن گاه احتمال این که همان عبدالله بن میمون باشد بسیار زیاد است؛ زیرا به گفتهی خود ابن میمون همکیشانش در مکّه بسیار اندک بوده و شمارشان از 4 تن فراتر نمیرفته است:
حَدَّثَنِی حَمْدَوَیْهِ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى، عَنْ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ یَا ابْنَ مَیْمُونٍ کَمْ أَنْتُمْ بِمَکَّةَ قُلْتُ نَحْنُ أَرْبَعَةٌ، قَالَ إِنَّکُمْ نُورٌ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ. (رجال الکشی، ص245)
ثانیاً این حدیث به این شکل تقریباً از متفرّدات ابن میمون است و تنها او است که آن را از امام صادق (ع) و عبیدالله بن عمر روایت کرده است.
ثالثاً چنان که در مقالهی حاضر در پی اثبات آن هستیم، مبارزه با قدریّه از دغدغههای مهمّ عبدالله بن میمون مکّی بوده است. بنابراین بحث و منازعه با مردی قَدَریّ در مدینه کاملاً با روحیّات و عقاید و روش ابن میمون سازگار است.
نکتهی جالب دیگری که در حدیثِ دیوان دیده میشود تأکید بر عاقبت به خیری و خاتمهی عمل است. چنان که گذشت در پایان حدیث آمده است:
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: الْعَمَلُ بِخَوَاتِیمِهِ، الْعَمَلُ بِخَوَاتِیمِهِ ثَلاثًا.
این همان چیزی است که در روایت دیگری از ابن میمون نیز مورد تأکید قرار گرفته است:
عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: کَانَ إِذَا وَدَّعَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلًا قَالَ أَسْتَوْدِعُ اللَّهَ دِینَکَ وَ أَمَانَتَکَ وَ خَوَاتِیمَ عَمَلِکَ وَ وَجَّهَکَ لِلْخَیْرِ حَیْثُ مَا تَوَجَّهْتَ وَ رَزَقَکَ وَ زَوَّدَکَ التَّقْوَى وَ غَفَرَ لَکَ الذُّنُوبَ. (المحاسن، ج2، ص354)
حدیثِ ضدِّ قدری دیگری که از عبدالله بن میمون روایت شده، وصایای پیامبر به فضل بن عبّاس است:
وَ رَوَى أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ أُهْدِیَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بَغْلَةٌ أَهْدَاهَا لَهُ کِسْرَى أَوْ قَیْصَرُ فَرَکِبَهَا النَّبِیُّ ص بِجُلٍّ مِنْ شَعْرٍ وَ أَرْدَفَنِی خَلْفَهُ ثُمَّ قَالَ لِی یَا غُلَامُ احْفَظِ اللَّهَ یَحْفَظْکَ وَ احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَکَ- تَعَرَّفْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الرَّخَاءِ- یَعْرِفْکَ فِی الشِّدَّةِ إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللَّهَ وَ إِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ مَضَى الْقَلَمُ بِمَا هُوَ کَائِنٌ فَلَوْ جَهَدَ النَّاسُ أَنْ یَنْفَعُوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ لَکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ وَ لَوْ جَهَدُوا أَنْ یَضُرُّوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ عَلَیْکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَعْمَلَ بِالصَّبْرِ مَعَ الْیَقِینِ فَافْعَلْ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَاصْبِرْ فَإِنَّ فِی الصَّبْرِ عَلَى مَا تَکْرَهُ خَیْراً کَثِیراً وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ وَ أَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْکَرْبِ وَ أَنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً. (من لا یحضره الفقیه، ج4، ص412)
در حالی که احمد بن اسحاق بن سعد الاشعری، این حدیث را از ابن میمون از امام صادق (ع) از امام باقر (ع) روایت کرده است؛ احمد بن شیبان الرّملی همین حدیث را از ابن میمون از عبدالله بن میمون از شهاب بن خراش از عبدالملک بن عمیر از ابن عبّاس نقل کرده است. (نک: المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص623- معالم التنزیل، ج2، ص203- ترتیب الامالی الخمیسیة، ج2، ص260- الجزء الخامس من الافراد لإبن شاهین، ص286)
ناگفته نماند که این حدیث از فضیل بن یسار از امام باقر (ع) درباره فضل بن عبّاس (امالی طوسی، ص675) و از علی بن ابی علی اللهبی از امام صادق (ع) از امام باقر (ع) دربارهی عبدالله بن جعفر و به چند طریق دیگر دربارهی ابن عبّاس نقل شده است. (السنة لإبن ابی عاصم، ج1، ص137، جُزْءُ ابْنِ عَمْشَلِیقَ، ج1، ص15) در حدیثِ بلندِ وصایای پیامبر به ابوذر نیز همین کلمات خطاب به ابوذر گنجانده شده که اعتبار و اصالت آن جدّاً محلّ تردید است. (الأمالی للطوسی، ص536)
از آیاتی که در برابر قدریّه به آن استناد میشود، آیات 23 و 24 سورهی کهف است که در آن بر گفتن ان شاء الله» تأکید شده است. اتّفاقاً عبدالله بن میمون تفسیر و شأن نزول این آیه را نیز از امام صادق (ع) روایت کرده است:
و رَوَى حَمَّادُ بْنُ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لِلْعَبْدِ أَنْ یَسْتَثْنِیَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ یَوْماً إِذَا نَسِیَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَتَاهُ نَاسٌ مِنَ الْیَهُودِ فَسَأَلُوهُ عَنْ أَشْیَاءَ فَقَالَ لَهُمْ تَعَالَوْا غَداً أُحَدِّثْکُمْ وَ لَمْ یَسْتَثْنِ فَاحْتَبَسَ جَبْرَئِیلُ ع عَنْهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ أَتَاهُ فَقَالَ وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت. (من لا یحضره الفقیه، ج3، ص362)
اشعری، کلینی، عیّاشی و طوسی نیز این حدیث را از حمّاد بن عیسی یا جعفر بن محمّد اشعری از ابن میمون روایت کردهاند. (النوادر للأشعری، ص55- الکافی، ج7، ص448- تفسیر العیاشی، ج2، صص324 و 325- تهذیب الأحکام، ج8، ص281)
روایت زیر نیز در راستای دیدگاه عمومی ابن میمون دربارهی قضاء و قدر تحلیل میشود:
وَ عَنْهُ [یعنی محمّد بن عیسی]، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ، إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ. قَالَ: وَ کَانَ فِیهِ لِینٌ. قَالَ: فَأَثْنَى عَلَیْهِ عِدَّةٌ. فَقَالَ لَهُ: کَذَبْتَ، مَا یُحِبُّنَا مُخَنَّثٌ، وَ لَا دَیُّوثٌ، وَ لَا وَلَدُ زِنًا، وَ لَا مَنْ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِی حَیْضِهَا. قَالَ: فَذَهَبَ الرَّجُلُ، فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ صِفِّینَ قُتِلَ مَعَ مُعَاوِیَةَ. (قرب الإسناد، ص25)
بنابر آن چه گذشت، روایات متعدّدی از ابن میمون در دست است که صریحاً موضعِ ضدّقدری او را نشان میدهد. احادیث دیگری نیز وجود دارد که اگر چه صریح نیست ولی ظاهراً با موضع ابن میمون بیارتباط نیست؛ مانند:
. عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِی ص فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی قَدِ ابْتُلِیتُ بِبَلَاءٍ فَادْعُ اللَّهَ لِی فَقَالَ قِیلَ لَهُ إِنَّهُ یُؤْتَى فِی دُبُرِهِ فَقَالَ مَا أَبْلَى اللَّهُ أَحَداً بِهَذَا الْبَلَاءِ وَ لَهُ فِیهِ حَاجَةٌ ثُمَّ قَالَ قَالَ أَبِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا یَقْعُدُ عَلَى إِسْتَبْرَقِهَا وَ حَرِیرِهَا مَنْ یُؤْتَى فِی دُبُرِهِ. (المحاسن، ج1، ص112- ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص266)
. عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا أُبَالِی إِذَا اسْتَخَرْتُ اللَّهَ عَلَى أَیِّ طَرَفَیَ وَقَعْتُ وَ کَانَ أَبِی یُعَلِّمُنِی الِاسْتِخَارَةَ کَمَا یُعَلِّمَنِی السُّوَرَ مِنَ الْقُرْآن. (فتح الأبواب بین ذوی الألباب و بین رب الأرباب، ص147)
. جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ضَنَائِنَ مِنْ خَلْقِهِ یَغْذُوهُمْ بِنِعْمَتِهِ وَ یَحْبُوهُمْ بِعَافِیَتِهِ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ تَمُرُّ بِهِمُ الْبَلَایَا وَ الْفِتَنُ لَا تَضُرُّهُمْ شَیْئاً. (الکافی، ج2، ص462)
. عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ عَلِیّاً ص کَانَ یَقُولُ إِذَا أَصْبَحَ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ ثَلَاثاً اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِکَ وَ مِنْ تَحْوِیلِ عَافِیَتِکَ وَ مِنْ فَجْأَةِ نَقِمَتِکَ وَ مِنْ دَرَکِ الشَّقَاءِ وَ مِنْ شَرِّ مَا سَبَقَ فِی اللَّیْلِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِعِزَّةِ مُلْکِکَ وَ شِدَّةِ قُوَّتِکَ وَ بِعَظِیمِ سُلْطَانِکَ وَ بِقُدْرَتِکَ عَلَى خَلْقِکَ ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ. (الکافی، ج2، ص527)
. عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَب
- سفیان بن عیینة گفت: جابر بن یزید الجعفی را ترک کردم و از او چیزی نشنیدم؛ زیرا او میگفت: رسول خدا (ص) علی را فراخواند و آن چه [از خدا] تعلیم دیده بود به او آموخت؛ سپس علی، حسن را پیش خود خواند و آن چه [از رسول خدا] آموخته بود به او تعلیم داد؛ سپس حسن، حسین را خواند و آن چه [از پدرش] آموخته بود به او آموخت؛ سپس حسین پسرش [علی بن الحسین] را فراخواند و آن چه فراگرفته بود به او آموخت. سپس جابر این سخن را ادامه داد تا [پس از ذکر محمد بن علی] به جعفر بن محمّد رسید. سفیان گفت: به خاطر همین جابر را ترک کردم و از او حدیث نشنیدم.
و ذکر شهاب سمعت ابن عیینة یقول: ترکت جابراً الجعفی و ما سمعت منه. قال: دعا رسول الله (ص) علیا یعلّمه ما تعلمه ثم دعا علی الحسن فعلمه ما تعلم ثم دعا الحسن الحسین فعلمه ما تعلم ثم دعا ولده فعلمه ما تعلم حتی بلغ جعفر بن محمد. قال: ترکته لذلک و لم اسمع منه. (الکامل فی ضعفاء الرجال، ابن عدی الجرجانی، ج3، ص28)
- سفیان بن عیینة میگفت: از جابر بن یزید جعفی شنیدم که میگفت: علمی که در پیامبر (ص) بود به علی منتقل شد و سپس از علی به حسین [ظ: حسن] بن علی منتقل شد سپس این سخن را پیوسته ادامه داد تا به جعفر بن محمد رسید و گفت: و من جعفر بن محمد را دیدهام.
ثنا علی بن الحسن بن خلف بن قدید المصری ثنا عبیدالله بن یزید بن العوام قال: سمعت اسحاق بن مطهر یقول: سمعت الحمیدی یقول: سمعت سفیان یقول: سمعت جابرا الجعفی یقول: انتقل العلم الذی کان فی النبی (ص) الی علی ثم انتقل من علی الی الحسین بن علی ثم لم یزل حتی بلغ جعفر بن محمد قال : و قد رأیت جعفر بن محمد. (الکامل فی ضعفاء الرجال، ابن عدی الجرجانی، ج3، ص28)
ملاصدرا نوشته است:
ان ماهیة الجسم و معناه، یعنی الجوهر القابل للابعاد له، انحاء من الوجود بعضها اخس و ادنى و بعضها أشرف و اعلى، فمن الجسم ما هو جسم هو ارض فقط او ماء فقط او هواء او نار، و منه ما هو جماد فیه العناصر الاربعة موجودة بوجود واحد جمعی کما حققناه، لکنه جماد فقط من غیر نمو و لا حسّ و لا حیاة و لا نطق، و منه ما هو جسم هو بعینه متغذ نام مولّد، فجسمیته اکمل من جسمیة الجمادات و المعادن، و منه ما هو مع ه جسما حافظ للصورة متغذیا نامیا مولدا حساسا ذو حیاة حسیة، و منه ما هو مع ه حیوانا ناطقا مدرکا للمعقولات، فیه ماهیات الاجسام السابقة موجودة بوجود واحد جمعی لا تضاد بینها فی هذا الوجود الجمعی، لها موجودة على وجه الطف و اشرف و هو وجود الانسان. ثم الانسان یوجد فی عوالم متعددة و بعضها اشرف و أعلى، فمن الانسان ما هو انسان طبیعی و منه ما هو انسان نفسانی و منه انسان عقلی. اما الانسان الطبیعی، فله اعضاء محسوسة متباینة فی الوضع، فلیس موضع العین موضع السمع و لا موضع الید موضع الرجل و لا شیء من الاعضاء فی موضع العضو الاخر. و اما الانسان النفسانی، فله اعضاء متمایزة لا یدرک شیء منها بالحسّ الظاهر، و انما یدرک بعین الخیال و الحس الباطن المشترک الذی هو بعینه یبصر و یسمع و یشم و یذوق و یلمس، و تلک الاعضاء غیر متخالفة الجهات و الاوضاع، بل لا وضع لها و لا جهة و لا یقع نحوها اشارة حسّیة، لانها لیست فی هذا العالم و جهاته، کالانسان الذی یراه الانسان فی النوم و النوم جزء من اجزاء الآخرة و شعبة منها، و لهذا قیل: النوم اخ الموت. و اما الانسان العقلی: فاعضاؤه ة و حواسه عقلیة، له بصر عقلی و سمع عقلی و ذوق و شم و لمس عقلیة. اما الذوق: فابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی، و اما الشم: فانی لاجد نفس الرحمن من جانب الیمن، و اما اللمس: فوضع اللّه یده بکتفی الحدیث، و کذلک له ید عقلیة و قدم عقلی و وجه عقلی و جنب عقلی، و تلک الاعضاء و الحواس العقلیة کلها موجودة بوجود واحد عقلی، و هذا هو الانسان المخلوق على صورة الرحمن و هو خلیفة اللّه فی العالم العقلی مسجود الملائکة، و بعده الانسان النفسانی و بعده الطبیعی. فاذا تصورت هذه المعانی و انتقشت فی صفحة خاطرک علمت ان المعنى المسمّى بالجسم له انحاء من الوجود متفاوتة فی الشرف و الخسّة و العلو و الدنو من لدن ه طبیعیا الى ه عقلیا، فلیجز ان ی فی الوجود جسم إلهی لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر المسمّى بالاسماء الالهیة المنعوت بالنعوت الربانیة، على ان الواجب تعالى لا یجوز ان ی له فی ذاته فقد شیء من الاشیاء الوجودیة و لیس فی ذاته الاحدیة جهة ینافی جهة وجوب الوجود و لیس فیه سلب الا سلب الاعدام و النقائص. و أیضا وجوده علم بجمیع الاشیاء فجمیع الاشیاء موجودة فی هذا الشهود الالهی بوجود علمه الذی هو وجود ذاته و وجود اسمائه الحسنى و صفاته العلیاء بمعانیها الکثیرة الموجودة بوجود واحد قیومیّ صمدیّ. (شرح اصول کافی، ج۳، صص207 -205)
پاسخ همهی این تطویلات بیحاصل را شیخ طوسی -رحمه الله- در چند جمله مختصر و مفید داده است:
و قولهم انه جسم لا کالأجسام» مناقضة، لأنه نفی ما أثبت نفیه، لان قولهم جسم» یقتضی أن له طولا و عرضا و عمقا، فاذا قیل بعد ذلک لا کالأجسام» اقتضى نفی ذلک نفیه، فی مناقضة. و لیس قولنا شیء لا کالأشیاء» مناقضة، لأن قولنا شیء» لا یقتضی أکثر من أنه معلوم و لیس فیه حس؟، فاذا قلنا لا کالأشیاء المحدثة» لم یکن فی ذلک مناقضة. (الاقتصاد، ص39)
ملاصدرا ابتدا جسم را جوهر دارای ابعاد تعریف کرده و جسمیت انسان را کاملتر از حیوان و جسمیت حیوان را کامل تر از نبات و جسمیت نبات را کامل تر از جماد دانسته است. بطلان این سخن روشن است زیرا برتری انسان بر حیوان به اعتبار تعقل است نه جسمیت. آن چه داخل در معنای جسمیت است؛ ابعاد داشتن است و جماد و نبات و حیوان و انسان، همگی از این حیث برابرند و هیچ یک جسم تر از دیگری نیست.
او قائل به وجود جسم خیالی و عقلانی و الهی شده است در حالی که ابتدا جسم را جوهر پذیرای ابعاد تعریف کرده است. عقل - به زعم او - و خداوند به عقیده ی همه ی مسلمین دارای ابعاد نیستند تا داخل در مفهوم جسم باشند. انسان را نیز جسم نامی حساس ناطق تعریف می کنند. عقل از این مفهوم خارج است بنابراین وجود انسان عقلی بی معنا است. بساطت انسان عقلی با تعریف انسان که جسمیت در آن نهفته است تناقض دارد.
صدرا خداوند را جسم الهی دانسته. کاربرد لفظ جسم برای خداوند درست نیست است. جسم یعنی جوهر دارای ابعاد و در مورد خداوند چنین معنایی تصور نمی شود.
روایاتی وجود دارد که در آن ادّعا شده قواعد ارث در زمان حکومت امام مهدی (ع) دگرگون شده و به جای خویشاوندی بر پایهی برادری در عالم اظلّة (=سایهها) نهاده خواهد شد. در ادامه به بررسی این روایات خواهیم پرداخت.
الف. بررسی سندی
قَالَ الصَّادِقُ (ع): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى آخَى بَیْنَ الْأَرْوَاحِ فِی الْأَظِلَّةِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْأَجْسَادَ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَلَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَرَّثَ الْأَخَ الَّذِی آخَى بَیْنَهُمَا فِی الْأَظِلَّةِ وَ لَمْ یُوَرِّثِ الْأَخَ فِی الْوِلَادَةِ. (من لا یحضره الفقیه، ج4، ص352- الهدایة، ص343- اعتقادات الامامیة، ص48)
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْهَمْدَانِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالا لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ لَحَکَمَ بِثَلَاثٍ لَمْ یَحْکُمْ بِهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ یَقْتُلُ الشَّیْخَ اَّانِیَ وَ یَقْتُلُ مَانِعَ اَّکَاةِ وَ یُوَرِّثُ الْأَخَ أَخَاهُ فِی الْأَظِلَّة. (الخصال، ج1، ص169- مختصر البصائر، ص416)
أَخْبَرَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَعْدَانُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ جَهْمِ بْنِ أَبِی جَهْمَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَام یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ، ثُمَّ خَلَقَ الْأَبْدَانَ بَعْدَ ذَلِکَ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِی السَّمَاءِ تَعَارَفَ فِی الْأَرْضِ، وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا فِی السَّمَاءِ تَنَاکَرَ فِی الْأَرْضِ، فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَرَّثَ الْأَخَ فِی الدِّینِ، وَ لَمْ یُوَرِّثِ الْأَخَ فِی الْوِلَادَةِ، وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ. (دلائل الإمامة، صص484 و 485)
قال الصادق علیه السلام: ان الله اختار من بین الأرواح فی الأظلة ثم اسکنها الابدان ثم قال: فاذا خرج قائمنا علینا سلامه و رحمته و برکاته ورث الأخ الذی آخی الله بینهما فی الأظلة و لم یرث الأخ من ولادة الجسمانیة. (کتاب الهفت و الاظلة، باب66، ص9، تحقیق عارف تامر، مکتبة الهلال، بیروت)
نتیجه:
این روایات از نظر سند واجد شرائط اعتبار نیستند؛ بلکه قرائن سندی حاکی از پیوند با جریان غُلات است.
ب. بررسی متنی
1. مخالفت با نصّ قرآن
این که خویشاوندی نسبی و سببی و از جمله برادری» در ارث معتبر است از ضروریات اسلام است که در قرآن بدان تصریح شده است:
- یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَریضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً. وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَلیمٌ. تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ.» (النساء: 11-14)
بنابراین مخالفت با این اصل ضروری از حدود الهی» و عصیان» در مقابل خدا و رسول صلی الله علیه و آله و موجب خلود» در آتش و عذاب مهین» است. امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف نیز برای اقامه حدود و احیاء کتاب خداوند قیام می کند نه برای مخالفت با آن و تغییر احکامش.
- یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ.» (النساء:176)
- لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصیباً مَفْرُوضاً وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً.» (النساء: 117 و 1)
- و لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً» (النساء: 33)
ممکن است گفته شود بنا بر برخی روایات، بخشی از دو آیهی اخیر نسخ شده است؛ امّا باید دانست اوّلاً روایات دربارهی نسخ یا عدم نسخ این آیات مختلف است و وجوهی برای جمع میان آنها بیان شده است و ثانیاً در هر حال آن چه نسخ شده برخی جزئیات است و دلالت آیه بر اصل کلّی جریان ارث بر پایهی خویشاوندی همچنان ثابت است و لذا در بحث ما قابل استناد میباشد. بنا بر روایت معتبر امام صادق علیه السلام در تفسیر آیهی اخیر فرموده است:
إِنَّمَا عَنَى بِذَلِکَ أُولِی الْأَرْحَامِ فِی الْمَوَارِیثِ وَ لَمْ یَعْنِ أَوْلِیَاءَ النِّعْمَةِ فَأَوْلَاهُمْ بِالْمَیِّتِ أَقْرَبُهُمْ إِلَیْهِ مِنَ الرَّحِمِ الَّتِی تَجُرُّهُ إِلَیْهَا. (وسائل الشیعة، ج26، ص63 و مستدرک الوسائل، ج17، ص154)
- وَ الَّذینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ» (الانفال: 75)- النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُهاجِرینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً.» (الاحزاب: 6)
قوله إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا- وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ- وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ فإن الحکم کان فی أول النبوة أن المواریث کانت على الأخوة لا على الولادة، فلما هاجر رسول الله ص إلى المدینة آخى بین المهاجرین و بین الأنصار فکان إذا مات الرجل یرثه أخوه فی الدین- و یأخذ المال و کان ما ترک له دون ورثته، فلما کان بعد بدر أنزل الله النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً» فنسخت آیة الأخوة بقوله أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (تفسیر القمی، ج1، ص280)
إِنَّ النَّبِیَّ ص لَمَّا هَاجَرَ إِلَى الْمَدِینَةِ- آخَى بَیْنَ أَصْحَابِهِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- وَ جَعَلَ الْمَوَارِیثَ عَلَى الْأُخُوَّةِ فِی الدِّینِ لَا فِی مِیرَاثِ الْأَرْحَامِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا . فِی سَبِیلِ اللَّهِ . أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا فَأَخْرَجَ الْأَقَارِبَ مِنَ الْمِیرَاثِ وَ أَثْبَتَهُ لِأَهْلِ الْهِجْرَةِ وَ أَهْلِ الدِّینِ خَاصَّةً فَلَمَّا قَوِیَ الْإِسْلَامُ أَنْزَلَ اللَّهُ النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً فَهَذَا مَعْنَى نَسْخِ الْمِیرَاثِ.» (وسائل الشیعة، ج26، ص 65)
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کُلُّ شَیْءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ کُلُّ حَدِیثٍ لَا یُوَافِقُ کِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ زُخْرُفٌ. (الکافی ؛ دار الکتب الإسلامیة ؛ ج1 ؛ ص 69)
حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا یَکُونُ غَیْرُهُ وَ لَا یَجِیءُ غَیْرُهُ. (الکافی، ج1، ص58)
3. مخالفت با کتاب علی علیه السّلام
این هم از متواترات است که امام مهدی علیه السّلام بنا بر کتاب علی علیه السلام و صحیفهی جامعه حکم کرده و قوانین را بر پا میدارند.
با توجّه به روایات متعدّد، در کتاب علی علیه السلام و صحیفهی جامعه نیز، احکام ارث بر اساس نسب و سبب بیان شده است. به عنوان نمونه رجوع کنید به وسائل الشیعة، ج26، صص68 و 81 و 125 و 126 و 128 و 129 و 130 و 159 و 160 و 162 و 163 و 170 و 174 و 175 و 178 و 6 و 7 و 8 و 197 و 200 و 212 و مستدرک الوسائل، ج17، صص179 و 0 و .
پس چگونه ممکن است ایشان ارث را بر پایهای نهد که کتاب علی (ع) و صحیفهی جامعه خلاف آن را معتبر شمرده است، در حالی که مبنای حکومت ایشان همین کتاب است؟!
. قَالَ جَابِرٌ: قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ بَعْدَ هَذِهِ الْمَعْرِفَةِ تَقْصِیرٌ، قَالَ: نَعَمْ، إِنْ قَصَّرَ فِی حُقُوقِ إِخْوَانِهِ وَ لَمْ یَشْرَکْهُمْ فِی کُلِّ أَمْرِهِمْ وَ اسْتَأْثَرَ بِحُطَامِ الدُّنْیَا دُونَهُمْ فَهُنَالِکَ یُسْلَبُ الْمَعْرِفَةَ . لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ یَرِثُهُ وَ یَعْتَقِدُ مِنْهُ وَ هُوَ أَحَقُّ بِمِلْکِهِ مِنِ ابْنِهِ إِذَا کَانَ عَلَى مَذْهَبِهِ . قَالَ جَابِرٌ: فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا حَالُ جَابِرٍ، فِیمَا یُنْفِقُهُ عَلَى أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَ الْحَقَّ وَ شَفَقَتِی عَلَیْهِمْ أَکْثَرُ مِنْ شَفَقَتِی عَلَى إِخْوَانِی وَ أَنَا مِنْهُمْ، قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ مَا أَنْتَ مِنْهُمْ وَ لَا هُمْ مِنْکَ إِذَا کَانُوا لَا یَعْرِفُونَ هَذَا . فَمَنْ کَانَ مُقَصِّراً فَلَیْسَ یَلْزَمُکَ حَقُّهُ وَ مَنْ کَانَ بَالِغاً فَهُوَ أَخُوکَ لِأَبِیکَ وَ أُمِّکَ تَرِثُهُ وَ یَرِثُکَ وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَحَقَّ مِنْ حَقِّ أَخِیکَ الْمُؤْمِنِ .» (الهدایة الکبری، صص231 و 232)
. قال جابر: قلت: یا ابن رسول اللّه، هل بعد ذلک شیء یقصّرهم؟ قال صلّى اللّه علیه: نعم، إذا قصّروا فی حقوق إخوانهم و لم یشارکوهم فی أموالهم و فی سرّ أمورهم و علانیتهم فاستبدلوا بحطام الدنیا دونهم فهنالک تسلب المعرفة . لأنّ المؤمن أخو المؤمن من أمّه و أبیه على هذا الأمر، لا ی أخاه إلّا و هو أحقّ بما یملکه، فإذا کان من أبیه و أمّه و لیس یعرف هذا فلیس له أن یملّکه شیئا و لا یورثه و لا یرثه .» (کتاب عتیق، صص130 و 131)
قال الصادق لبعض اصحابه الحاضرین: اعزل اهلک و قاسم اخاک المؤمن مالک فانعم فان العلم مشاع غیر مقسوم بین المؤمنین و کذلک قال الله فی کتابه الکریم: قل من حرّم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا خالصة یوم القیامة. و کذلک ورد عن جدّی رسول الله محمد انه قال: جمیع ما خلق الله فی الدنیا للمؤمنین مشاع غیر مقسوم و ما لأعداء الله فیه نصیب.» (الهفت و الاظلة، ص باب67، ص 198)
5. اشکال تفسیری در روایت دلائل الامامة
چنان که گذشت در روایت دلائل الامامة به این آیه استناد شده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ.»
بنا بر آن چه از ظاهر و سیاق آیه برمیآید و در روایات دیگر ذکر شده و میان مفسّرین مشهور است، این آیه دربارهی قیامت است و مؤیّد معتبری برای تطبیق آن بر قیام قائم علیه السلام نیافتیم؛ بلکه میتوان گفت بدیهی است که بعد از قیام قائم علیه السلام پیوندهای نسبی همچنان برقرار است؛ زیرا طبیعت زندگی اجتماعی در دنیا بر پایهی انساب نهاده شده و از بین رفتن آن در دنیا بیمعنا و ناممکن است. از روایات نیز حفظ انساب پس از ظهور امام علیه السلام برداشت میشود.
6. ناهمگون بودن روایت خصال
بار دیگر متن روایتِ خصال را مرور کنیم:
لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ لَحَکَمَ بِثَلَاثٍ لَمْ یَحْکُمْ بِهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ یَقْتُلُ الشَّیْخَ اَّانِیَ وَ یَقْتُلُ مَانِعَ اَّکَاةِ وَ یُوَرِّثُ الْأَخَ أَخَاهُ فِی الْأَظِلَّة. (الخصال، ج1، ص169)
دَمَانِ فِی الْإِسْلَامِ حَلَالٌ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یَقْضِی فِیهِمَا أَحَدٌ حَتَّى یَبْعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِذَا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ حَکَمَ فِیهِمَا بِحُکْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَّانِی الْمُحْصَنُ یَرْجُمُهُ وَ مَانِعُ اَّکَاةِ یَضْرِبُ عُنُقَهُ. (من لا یحضره الفقیه، ج2، ص11)
نتیجه
با توجّه به آن چه گذشت این که حضرت مهدی (ع) میراث را بر پایهی برادری در عالم اظلّة قرار خواهد داد، سند معتبری ندارد؛ همسو با تعالیم غالیان است و با کتاب و سنّت و روایات متواتر دربارهی شیوهی حکومت امام مهدی (ع) سازگار نیست.
ابوجعفر الأحول محمد بن علی بن النعمان البجلی از اصحاب امام صادق (ع) و متکلّمان برجستهی شیعه بوده است. شیعیان بیشتر او را با نام مؤمن الطاق» میشناسند و دشمنانش او را شیطان الطّاق» مینامند. مناظرات او با ابوحنیفة مشهور است؛ چنان که نجّاشی مینویسد:
… و له. کتاب مجالسه مع أبی حنیفة و المرجئة، و کانت له مع أبی حنیفة حکایات کثیرة.(رجال النجاشی، ص325)
این مناظرات مورد توجّه مخالفان نیز بوده است؛ تا جایی که حنفیان کوشیدهاند با جعل حکایات جدیدتر به معارضه با آن بپردازند! مثلاً موفق بن احمد حنفی خوارزمی مینویسد:
.به قال اخبرنا جعفر بن محمد الحمیری انا العلاء بن همام سمعت هلال الرائی سمعت یوسف بن خالد السمتی یقول دخلت مع ابی حنیفة الحمام و شیطان الطاق جالس متجرّداً و لیس علیه ازار و لا شیء فغمّض ابوحنیفة عینیه فقال له الشیطان مذ کم اعمی الله بصرک قال مذ هتک الله سترک. (مناقب ابی حنیفة، ج1، صص126 و 127، دار المعارف النظامیة، حیدرآباد الهند، سال 1321 ه.ق.)
این در حالی است که ابن نجیم این داستان را به متکلّم دیگری به نام بطرطا» نسبت داده است. (البحر الرائق شرح کنز الدقائق ومنحة الخالق وتکملة الطوری، ج8، ص220)
و در منابع دیگر، نامِ آن مرد ذکر نشده است. (نک: شرح زروق على متن الرسالة، ج2، ص1050- تذکره الأولیاء عطار، ص206)
جالبتر آن که انتساب این داستان به شعبی مشهورترتر است تا ابوحنیفة؛ مثلاً ابن عساکر مینویسد:
أخبرنا أبو العز أحمد بن عبید الله السلمی أنا محمد بن الحسین بن الفراء أنا إسماعیل بن سعید بن إسماعیل بن محمد بن سعید نا أبو علی الحسین بن القاسم الکوکبی قال قال لی أبو العیناء أنا ابن عائشة عن محمد بن الحصین عن مجالد قال دخل الشعبی الحمام فرأى داود الأودی بلا مئزر فغمض عینیه فقال له داود متى عمیت یا أبا عمرو قال منذ هتک الله سترک. (تاریخ دمشق، ج25، ص417)
همچنین رجوع کنید به الأذکیاء لابن الجوزی، ص70- حدائق الأزاهر، للغرناطی، ج1، ص8- أخبار الظراف والمتماجنین لابن الجوزی، ج1، ص62- نثر الدر للآبی، ج2، ص128- التذکرة الحمدونیة، ج7، ص243 و .
امّا علاوه بر ابوحنیفه و شعبی این داستان را به کسان دیگری نیز نسبت دادهاند؛ مثلاً ابوبکر بیهقی مینویسد:
أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ، سَمِعْتُ أَبَا الطِّیبِ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ الذُّهْلِیَّ، یَقُولُ: دَخَلَ أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْفَقِیهُ الْحَمَّامَ، فَرَأَى بَعْضَ إِخْوَانِهِ عُرْیَانًا فَغَمَّضَ عَیْنَیْهِ، فَقَالَ لَهُ الْعُرْیَانُ: مُنْذُ کَمْ عَمِیتَ؟ قَالَ: مُنْذُ هَتَکَ اللهُ سِتْرَکَ. (شعب الإیمان، ج10، ص215)
موفّق بن احمد حنفی حکایت حمّام را به نحو مبسوطتری نیز آورده است:
و به قال و حکی ان شیخا من الرافضة کان یعرف بشیطان الطاق کان من حُسّاد ابی حنیفة رحمه الله و المتعرّضین له دخل الحمام یوماً و قد تقدّمه ابوحنیفة فلمّا رآه قال یا نعمان مات استادک و استرحنا منه و کان العهد قریبا بوفاة حماد بن ابی سلیمان فقال له ابوحنیفة استادونا یموتون و استادک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم فأفحمه فحلّ عند ذلک مئزره فصرف ابوحنیفة بصره عنه فقال له یا نعمان متی کف بصرک؟ قال مذ هتک الله سترک و قیل انه کان بغیر مئزر و ابوحنیفة کلّمه و هو صارف بصره عنه ثم ان اباحنیفة بادر بالخروج من الحمام و انشأ یقول: اقول و فی قولی بلاغ و حکمة/ و ما قلت قولاً جئت فیه بمنکر/ الا یا عبادالله خافوا الهکم/ فلا تدخلوا الحمام الا بمئزر. قلت: و قد مرّ بعض هذا الحدیث مسنداً من روایة الحارثی عن یوسف بن خالد السمتی رحمه الله و هو الصحیح. (مناقب ابی حنیفه، ج1، ص169)
بزازی حنفی کردری مینویسد:
و ذکر الامام المرغینانی ان شیطان الطاق کان یتعرض للامام کثیرا فدخل الشیطان یوما الحمام و کان الامام فیه و کان قریب العهد بموت شیخه حماد فقال الشیطان مات استادکم حماد و استرحنا منه فقال الامام استادنا مات و استاذکم من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم فتحیر الرافضی و کشف عورته فغمّض الامام بصره فقال الشیطان یا نعمان منذ کم اعمی الله بصرک فقال منذ هتک الله سترک و بادر الامام الی الخروج من الحمام و انشد یقول: اقول وفی قولی بلاغ و حکمة / و ما قلت قولا جئت فیه بمنکر / الا یا عبادالله خافوا الهکم/ و لا تدخلوا الحمام الا بمئزر. (مناقب ابی حنیفه، ج1، ص162)
ملّا علی قاری نیز این داستان را از مرغینانی روایت کرده است. (شم العوارض فی ذم الروافض، ج1، ص80) همچنین رجوع کنید به: الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة لعبدالقادر القرشی، ج2، ص477- الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة لتقی الدین الغزّی، ج1، ص44- تبیین الحقائق شرح کنز الدقائق وحاشیة الشلبی لفخر الدین ایلعی، ج4، ص222
این از غرائب جعل است. جاعل داستان حمّام را -که پیشتر بررسی شد- به نحو شرمآوری با داستانی مقلوب و وارونه ترکیب کرده و شعری بدان افزوده است.
وارونه بودن داستان از آن رو است که بنابر منابع متقدّم، این ابوحنیفه بوده است که در مرگ امام صادق (ع)، مؤمن طاق را شماتت کرده و او نیز با استفاده از آیهی انک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم» پاسخی دندانشکن به او داده است.
خطیب بغدادی مینویسد:
أَخْبَرَنَا أَبُو حازم عُمَر بن أَحْمَد بن إبراهیم العبدوی الحافظ بنیسابور، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّد بن أَحْمَد بن الغطریف العبدی بجرجان، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّد بن علی البلخی، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّد بن أَحْمَد التمیمی بمصر، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّد بن جعفر الأسامی، قال: کان أَبُو حنیفة یتهم شیطان الطاق بالرجعة، وکان شیطان الطاق یتهم أبا حنیفة بالتناسخ، قال: فخرج أَبُو حنیفة یوما إلى السوق فاستقبله شیطان الطاق، ومعه ثوب یرید بیعه، فقال له أَبُو حنیفة: أتبیع هذا الثوب إلى رجوع علی؟ فقال: إن أعطیتنی کفیلا أن لا تمسخ قردا بعتک، فبهت أَبُو حنیفة، قال: ولما مات جعفر بن مُحَمَّد، التقى هو وأبو حنیفة، فقال له أَبُو حنیفة: أما إمامک فقد مات، فقال له شیطان الطاق: أما إمامک فمن المنظرین إلى یوم الوقت المعلوم. (تاریخ بغداد - تحقیق بشار، ج15، ص 558)
ابوعمرو کَشّی مینویسد:
حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیُ، قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ صَدَقَةَ الْکَاتِبُ الْأَنْبَارِیُّ، عَنْ أَبِی مَالِکٍ الْأَحْمَسِیِّ، قَالَ حَدَّثَنِی مُؤْمِنٌ الطَّاقُ وَ اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَدَخَلَ زَیْدُ بْنُ عَلِیٍّ فَقَالَ لِی یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَنْتَ الَّذِی تَزْعُمُ أَنَّ فِی آلِ مُحَمَّدٍ إِمَاماً مُفْتَرَضَ الطَّاعَةِ مَعْرُوفاً بِعَیْنِهِ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ کَانَ أَبُوکَ أَحَدَهُمْ، قَالَ وَیْحَکَ فَمَا کَانَ یَمْنَعُهُ مِنْ أَنْ یَقُولَ لِی فَوَ اللَّهِ لَقَدْ کَانَ یُؤْتَى بِالطَّعَامِ الْحَارِّ فَیُقْعِدُنِی عَلَى فَخِذِهِ وَ یَتَنَاوَلُ الْبَضْعَةَ فَیُبَرِّدُهَا ثُمَّ یُلْقِمُنِیهَا، أَ فَتَرَاهُ کَانَ یُشْفِقُ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ الطَّعَامِ وَ لَا یُشْفِقُ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ قَالَ قُلْتُ کَرِهَ أَنْ یَقُولَ لَکَ فَتَکْفُرَ فَیَجِبَ مِنَ اللَّهِ عَلَیْکَ الْوَعِیدُ وَ لَا یَکُونَ لَهُ فِیکَ شَفَاعَةٌ، فَتَرَکَکَ مُرْجِئٌ لِلَّهِ فِیکَ الْمَشِیئَةُ وَ لَهُ فِیکَ الشَّفَاعَةُ. قَالَ وَ قَالَ أَبُو حَنِیفَةَ لِمُؤْمِنِ الطَّاقِ: وَ قَدْ مَاتَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (ع)، یَا أَبَا جَعْفَرٍ إِنَّ إِمَامَکَ قَدْ مَاتَ! فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لَکِنْ إِمَامُکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ. (رجال الکشی، ص7)
طبرسی و ابن داود نیز این مناظره را نقل کردهاند. (الاحتجاج، ج2، ص381- رجال ابن داود، ص394) به روایتِ ابن عبد ربه الأندلسی (246-328) این گفتگو در حضور مهدی عبّاس رخ داده است:
عمارة عن محمد بن أبی بکر البصری قال: لما مات جعفر بن محمد قال أبو حنیفة لشیطان الطاق: مات إمامک. وذلک عند المهدی؛ فقال شیطان الطاق: لکن إمامک من المنظرین إلى یوم الوقت المعلوم! فضحک المهدی من قوله، وأمر له بعشرة آلاف درهم. (العقد الفرید، ج4، ص129)
ابن شهرآشوب و علی بن یوسف بن مطهر الحلی نیز جزئیّات داستان را مانند ابن عبد ربّه آوردهاند. (مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص277- العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، ص: 156)
سنائی غزنوی (قرن 5 و 6) مانند بیشتر مردم مشرقزمین به مذهب حنفی گرایش داشته است. یکی از قصائدِ دیوان او به شرح داستان مناظرهی ابوحنیفه با ملحد دهری پرداخته است. خلاصه این داستان چنین است:
روزی ملحدی نزد خلیفه بغداد آمده و بر انکار خدا و معاد و دین، مغالطاتی میکند. خلیفه از پاسخ درمانده میشود و ابوحنیفه را فرامیخواند. ابوحنیفه به فرستادهی خلیفه میگوید: پس از نماز خواهم آمد. تا نماز عشاء از او خبری نمیشود. تأخیر او گستاخی ملحد و پریشانی خلیفه را بیشتر میکند. ناگهان ابوحنیفه میرسد و خلیفه علّت تأخیر را جویا میشود. ابوحنیفه پاسخ میدهد که وقتی به لب دجله آمدم کشتی رفته بود. تنهی درختان خرما و سنگهایی که در آن جا بود، خودبهخود به هم پیوست و کشتی درست شد. سوارش شدم. کشتی بیآن که ناخدایی داشته باشد مرا به قصر آورد و علّت تأخیر همین بود. ملحد برآشفته شده و به ابوحنیفه میگوید: از این همه دروغ شرم کن؛ هیچ عاقلی این را باور نمیکند. ابوحنیفه رو به خلیفه کرده و میگوید: ای خلیفه این مرد نمیپذیرد که یک کشتی بدون سازنده پدیدآید و بدون ناخدا راه برود؛ پس چگونه مدّعی است جهان با این بزرگی و شگفتی خودبهخود پدیدآمده و در کار است؟! سپس ابوحنیفه استدلال خود را شرح میدهد و ملحد از پاسخ ناتوان و خاموش میماند. سرانجام خلیفه دستور میدهد آن ملحد را بر دار آویخته و به دوزخ روانه سازند. (نک: دیوان سنائی، ص287، قصیده 73، نشر ابن سینا)
متن کامل اشعار را در پایان همین مقاله بخوانید. بیگمان شاخ و برگهای داستان پروردهی طبع شاعر است؛ با این حال قالب کلّی داستان میتواند ریشه در واقعیّت داشته باشد.
معاصر کوچکترِ او موفّق بن احمد حنفی خوارزمی (484-567) داستان کاملاً متفاوتی از تمثیل کشتی را به ابوحنیفة نسبت داده است:
و حکی عن ابیحنیفة انه کان سیفاً علی الدّهریة ماضیاً و سمّاً قاضیاً و کانت لهم فی زمانه شوکة و فیهم قوّة و کثرة و کانوا ینتهزون الفرصة لیقتلوه فبینا هو یوماً فی مسجده قاعداً فریداً اذ هجم علیه جماعة بسیوف مسلولة و سکاکین مشهورة و همّوا بقتله و اهلاکه فقال لهم علی رسلکم حتی تجیبونی عن مسألة ثمّ انتم و شأنکم فقالوا له هات فقال ما تقولون فی رجل یقول لکم انی رأیت سفینة مشحونة بالأحمال، مملوة من الأمتعة و الأثقال قد احتوشتها فی لجّة البحر امواج متلاطمة و ریاح مختلفة و هی من بینها تجری مستویة لیس فیها ملاح یجرها و یقودها و لا متعهّد یدفعها و یوسقها هل یجوز ذلک فی العقل؟ فقالوا لا هذا شیء لا یقبله العقل و لا یجیزه الوهم فقال لهم ابوحنیفة رحمه الله فیا سبحان الله اذا لم یجز فی العقل وجود سفینة تجری مستویة من غیر متعهّد و لا مجر فکیف یجوز قیام هذه الدنیا علی اختلاف احوالها و تغیّر امورها و اعمالها و سعة اطرافها و تباین اکنافها من غیر صانع و حافظ و محدث لها فبکوا جمیعاً و قالوا صدق فاغمدوا سیوفهم و تابوا عن غیّهم و ضلالهم. (مناقب ابیحنیفة، ج1، صص176 و 178، موفّق بن احمد خوارزمی، دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الهند، چاپ اول: 1321 ه.ق.)
این که دقه به قصد کشتن ابوحنیفه به مسجد بریزند ولی با جملات او همگی مسلمان شوند؛ آن هم در آن شرایط زمانی و مکانی بیشتر به افسانه میماند.
ابن کثیر شافعی دمشقی (متوفی 774 ه.ق) داستان این تمثیل را چنین آورده است:
وَعَنْ أَبِی حَنِیفَةَ أَنَّ بَعْضَ اَّنَادِقَةِ سَأَلُوهُ عَنْ وُجُودِ الْبَارِی تَعَالَى، فَقَالَ لَهُمْ: دَعُونِی فَإِنِّی مُفَکِّرٌ فِی أَمْرٍ قَدْ أُخْبِرْتُ عَنْهُ، ذَکَرُوا لِی أَنَّ سَفِینَةً فِی الْبَحْرِ مُوقَرَةٌ فِیهَا أَنْوَاعٌ مِنَ الْمَتَاجِرِ وَلَیْسَ بِهَا أَحَدٌ یَحْرُسُهَا وَلَا یَسُوقُهَا، وَهِیَ مَعَ ذَلِکَ تَذْهَبُ وَتَجِیءُ وَتَسِیرُ بِنَفْسِهَا وَتَخْتَرِقُ الْأَمْوَاجَ الْعِظَامَ حَتَّى تَتَخَلَّصَ مِنْهَا، وَتَسِیرَ حَیْثُ شَاءَتْ بِنَفْسِهَا مِنْ غَیْرِ أَنْ یَسُوقَهَا أَحَدٌ، فَقَالُوا: هَذَا شَیْءٌ لَا یَقُولُهُ عَاقِلٌ، فَقَالَ: وَیْحَکُمْ هَذِهِ الْمَوْجُودَاتُ بِمَا فِیهَا مِنَ الْعَالَمِ الْعُلْوِیِّ وَالسُّفْلِیِّ وَمَا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ مِنَ الْأَشْیَاءِ الْمُحْکَمَةِ لَیْسَ لَهَا صَانِعٌ؟ فَبُهِتَ الْقَوْمُ وَرَجَعُوا إِلَى الْحَقِّ وَأَسْلَمُوا عَلَى یَدَیْهِ. (تفسیر ابن کثیر، ج1، ص106، دار الکتب العلمیة، چاپ اوّل)
این روایت نه با نقلِ خوارزمی مطابق است و نه با نقل سنائی. در این روایت دقه خود آغازگر پرسشاند و خبری از سوءقصد و حمله به مسجد و . نیست. از سوی دیگر نسبت به روایت سنائی بسیار کوتاهتر است و در آن نه سخنی از خلیفهی بغداد است و نه رود دجله و نه دیگر جزئیّات داستان؛ مخاطبان ابوحنیفه نه یک نفر که گروهی از ملحداناند؛ ابوحنیفه از شنیدهی خود درباره این کشتی میگوید نه آن که ادّعای دیدن یا سوارشدن بر آن را داشته باشد و از همه مهمتر داستان به مسلمان شدن ملحدان پایان مییابد نه کشته شدن آنها. دیگر آن که سخنی از نحوهی پدیدآمدن کشتی در میان نیست و تنها از حرکت و سیرِ خودبهخودیِ آن سخن رفته است.
روایت ابن أبی العز حنفی دمشقی (متوفى 792ه.ق) نیز به روایت ابن کثیر بسیار نزدیک است؛ ولی نام دجله در آن برده شده است:
وَیُحْکَى عَنْ أَبِی حَنِیفَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ: أَنَّ قَوْمًا مِنْ أَهْلِ الْکَلَامِ أَرَادُوا الْبَحْثَ مَعَهُ فِی تَقْرِیرِ تَوْحِیدِ الرُّبُوبِیَّةِ. فَقَالَ لَهُمْ: أَخْبِرُونِی قَبْلَ أَنْ نَتَکَلَّمَ فِی هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ عَنْ سَفِینَةٍ فِی دِجْلَةَ، تَذْهَبُ، فَتَمْتَلِئُ مِنَ الطَّعَامِ وَالْمَتَاعِ وَغَیْرِهِ بِنَفْسِهَا، وَتَعُودُ بِنَفْسِهَا، فَتَرْسُو بِنَفْسِهَا، وَتُفْرِغُ وَتَرْجِعُ، کُلُّ ذَلِکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُدَبِّرَهَا أَحَدٌ؟! فَقَالُوا: هَذَا مُحَالٌ لَا یُمْکِنُ أَبَدًا! فَقَالَ لَهُمْ: إِذَا کَانَ هَذَا مُحَالًا فِی سَفِینَةٍ، فَکَیْفَ فِی هَذَا الْعَالَمِ کُلِّهِ عُلْوِهِ وَسُفْلِهِ!! وَتُحْکَى هَذِهِ الْحِکَایَةُ أَیْضًا عَنْ غَیْرِ أَبِی حَنِیفَةَ. (شرح العقیدة الطحاویة، ص35، نشر وزارة الأوقاف السعودیة، تحقیق احمد شاکر، چاپ اول)
ابن ابی العزّ به انتساب این داستان به غیر ابی حنیفه نیز تصریح کرده است؛ امّا ملا علی قاری حنفی هروی (متوفی 1014) مشابه عبارات ابن ابی العزّ را آورده بی آن که به انتسابش به دیگری اشاره نماید. (شرح کتاب الفقه الاکبر، ص22، تحقیق علی محمد دندل، دارالکتب العلمیه، بیروت)
هر چند ابن ابی العزّ هیچ توضیحی درباره کس یا کسان دیگری که این حکایت به آنها نسبت داده شده، ارائه نکرده است؛ امّا روایتی از شیخ مفید –رحمه الله- (متوفی413 ه.ق.) در دست است که این مناظره را به ابوالحسن علی بن اسماعیل بن شعیب المیثمی، متکلّم زبردست امامی نسبت داده است. شاگردِ شیخ مفید مینویسد:
و أخبرنی الشیخ أدام الله حراسته أیضا قال دخل أبو الحسن علی بن میثم رحمه الله على الحسن بن سهل و إلى جانبه ملحد قد عظمه و الناس حوله فقال لقد رأیت ببابک عجباً قال و ما هو قال رأیت سفینة تعبر بالناس من جانب إلى جانب بلا ملاح و لا ماصر قال فقال له صاحبه الملحد و کان بحضرته إن هذا أصلحک الله لمجنون قال فقلت و کیف ذاک قال خشب جماد لا حیلة و لا قوة و لا حیاة فیه و لا عقل کیف یعبر بالناس. قال فقال أبو الحسن فأیهما أعجب هذا أو هذا الماء الذی یجری على وجه الأرض یمنة و یسرة بلا روح و لا حیلة و لا قوى و هذا النبات الذی یخرج من الأرض و المطر الذی ینزل من السماء تزعم أنت أنه لا مدبر لهذا کله و تنکر أن ت سفینة تحرک بلا مدبر و تعبر بالناس قال فبهت الملحد. (الفصول المختارة، ص76)
کراجکی نیز مینویسد: و وجدت فی أمالی شیخنا المفید رضی الله عنه أن أبا الحسن علی بن میثم.» (کنز الفوائد، ج1، ص286) ابن شهرآشوب نیز حکایت ابن میثم را آورده بیآن که به مأخذ خود اشاره کند. (نک: متشابه القرآن و مختلفه، ج1، ص26) دیلمی نیز مضمون این تمثیل و استدلال را بیآن که آن را در قالب داستانی بیاورد یا به کسی نسبت دهد، بیان کرده است. (إرشاد القلوب، ج1، ص172)
بر اساس روایت شیخ مفید این مناظره در حضور حسن بن سهل (متوفی حدود 236) وزیر مقتدرِ بنی عبّاس صورت گرفته است. با شناختی که از حسن بن سهل و تمایلات فکری او در دست است، ارتباطش با دقه کاملاً پذیرفتنی است. در روایت مفید آثار اغراق دیده نمیشود و نسبت به روایت سنائی، خوارزمی و ابن کثیر عادیتر مینماید؛ مثلاً در آن نه سخنی از کشته شدن ملحد است و نه مسلمان شدن او. همچنین مقایسهی عناصر داستان در دو روایت (ابن میثم/ابوحنیفة-حسن بن سهل/خلیفه) مؤید اصالت بیشتر روایت مفید است؛ زیرا در تحریف معمولاً شخصیتها ارتقا یافته و با عناصر مشهورتر و مقبولتر جایگزین میشوند. (حسن بن سهل←خلیفه / ابن میثم ←ابوحنیفه) یعنی مثلاً اگر چنین داستانی واقعاً مربوط به ابوحنیفه و خلیفه بود و یک جاعل شیعی میخواست آن را تحریف کند؛ به احتمال زیاد، نقش خلیفه» را به حسن بن سهل» تنزّل نمیداد و ابن میثم» را که تنها یک متکلّم است به جای ابوحنیفه نمینشاند؛ بلکه امام صادق (ع) را به جای او قرار میداد که پیشوای مذهب و نزد همه شناختهشده است. ضمناً چنین مناظرهای با ابن میثم که متکلّمی برجسته است تناسب بیشتری دارد تا ابوحنیفة که در اجتهاد سرآمد است. شرایط زمان و مکان و موقعیّت ابوحنیفه را نیز نباید از نظر دور داشت. از همهی اینها گذشته روایت مفید نسبت به سنائی، ابن کثیر و. بسیار متقدّمتر است. دیگر آن که جعل فضیلت برای ابوحنیفه بازار داغی داشته است. بخشی از این فضائل یا متعلّق به دیگران است یا از واژگون کردن داستانها پدید آمده که نمونههایی از آن را میتوان در کتاب مناقب ابی حنیفة اثر موفق بن احمد خوارزمی مشاهده کرد.
با در نظر داشتن همهی اینها میتوان گفت که داستان مناظرهی ابوحنیفه برساخته و جعلی است؛ با این حال روایت شیخ مفید –رحمه الله- نیز گر چه بسیار اصیلتر است، در عین حال مُرسل و سندش منقطع است، بنابراین برای قطع و یقین به واقعی بودنش به قرائن بیشتری نیاز داریم.
پیوست:
متن قصیدهی سنائی غزنوی:
ای خردمند موحد پاک دین هوشیار
از امام دین حق یک حجت از من گوش دار
آن امامی کو ز حجت بیخ بدعت را بکند
نخل دین در بوستان علم زو آمد به بار
آنک در پیش صحابان فضل او گفتی رسول
تا قیامت داد علمش کار خلقان را قرار
گفت گردد امتم هفتاد و سه فرقت بهم
اهل جنت زان یکی و مرجع دیگر به نار
معنی سه بار گفتن بوحنیفه را چراغ
ماضی و مستقبل و حال از علومش در حجار
اینک رفت و اینکه آید و آنکه بیند روی او
هر سه را زو روشنایی هر سه را علمش حصار
دهریی آمد به نزدیک خلیفه ناگهان
بغض دینی مبغضی شوخی پلیدی نابکار
این چه بدست از شریعت بر تنت گفت ای امیر
یافتستی پادشاهی خوش خور و بی غم گذار
روزه و عقد و نکاح و دور بودن از مراد
حج و غزو و عمره و این امرهای بی شمار
خویشتن رنجه چه داری چون به عالم ننگری
تا بدانی کین قدیمست و ندارد کردگار
گفت رسم شرع و سنت جمله تزویر و ریاست
سر به سر گیتی قدیمست و ندارد کردگار
آمدی تو بیخبر و ز خویش رفتی بی خبر
نامد از رفته یکی از ما برفته صدهزار
هست عالم چون چراگاهی و ما چون منزلی
چون برفت این منزلی گیرد دگر کس مرغزار
طبع و اخشیج هیولا را شناسیم اصل
هر کرا این منکر آید عقل او گیرد غبار
خانهای دیدم به یونان در حجر کرده به نقش
صورت افلاک و تاریخ بنایش بر کنار
نسر واقع در حمل کنده که تاریخ این به دست
کی بگوید این به دست کس شناسد این شمار
کو منجم کو محاسب گو بیا معلوم کن
ابتدا پیدا کن و مر انتها را حجت آر
آنکه گفت از گاه آدم پنج و پانصد بیش نیست
نسر واقع در حمل چون کردهاند آنجا نگار
اینهمه زرق و فسونست و دروغ و شعبده
حیلت و نیرنگ داند این سخن را هوشیار
گفت امیرالمومنین ای مرد پر دعوی بباش
تا بیاید آن امام راستین فخر دیار
گر بتابی روی از او گردی هزیمت از سخن
بر سر دارت کنم تا از تو گیرند اعتبار
گر ز تو نعمان هزیمت گیرد و گردد خموش
معتمد گردی مرا و هم تو باشی میر و مار
چاکری را نامزد کرد او که نعمان را بخوان
تا کند او این جدل در پیش تخت شهریار
رفت قاصد چون بدید آن کان علم و فضل را
گفت: آمد ملحدی در پیش خسرو بادسار
می چنین گوید که زرقست این مسلمانی و فن
خود شریعت چون ردایی کش نه پودست و نه تار
گفت امیرالمومنین: تا حاضر آید پیش او
دین ایزد را و شرع مصطفا را پشت و یار
گفت قاصد را امام دین چو بگزارم نماز
پیش میرالمومنین آیم ورا گو: چشم دار
تا نماز شام نامد بوحنیفه پیش شاه
چیره گشته دهری آنجا شاه بد در انتظار
هر زمان گفتی به شه آن ملحد بطال شوم
می بترسد از من او زان شد نهان از اضطرار
کیست در گیتی که یارد گفت با من زین سخن
کیست در عالم که او از من ندارد الحذار
گفت: شاها می بفرما تا بیارندم به پیش
مطربان خوش لقای خوب روی نامدار
آنک میدارند روزه گوید ار او راست مزد
ساغری میبایدم معشوق زیبا در کنار
او چه داند روزه و طاعات عید و حج و غزو
عید او هر روز باشد روزه او را در چه کار
اندرین بودند ناگاهی درآمد مرد دین
شاد گشت از وی خلیفه دهریَک درماندهوار
گفتش از خجلت که: ای نعمان چرا دیر آمدی
داد نعمانش جوابی پر معانی مردوار
گفت: حالی چو شنیدم امر شه برخاستم
رخ نهادم سوی قصر و تخت شاه تاجدار
چون رسیدم بر کران دجله کشتی رفته بود
بود نخلی منکر آنجا تختهایش بر قطار
درهم آمد کشتئی شد درزهایش ناپدید
از سر نخل آمدش لیف و درو شد صد مرار
حلقههای آهنین دیدم ز سنگ آمد برون
اندر آمد دو مرار و کشتئی شد پایدار
کشتی آن گه پیش آمد من نشستم اندرو
آمد و بنشست آن گه بر کران جویبار
پیشم آمد تا بدو اندر نشستم دیر شد
زین سبب تأخیرم افتاد ای پسر معذور دار
گفت ملحد: شرم داری بو حنیفه زین دروغ
حجتی آوردهای کین کس ندارد استوار
گفت آن گه بو حنیفه آن امام دین حق
مر امیرالمومنین را که: ای امیر باوقار
خصم میگوید که صانع نیست عالم بد قدیم
این ز طبعست و هیولا نیست این را کردگار
آن گه منکر همی گردد که مصنوعات را
صانعی باید مگر دیوانه است این گوش دار
تختهای را منکری کت صانعی باید قدیم
می نداری استوارم من روا دارم مدار
ای سگ زندیق کافر خربط میشوم دون
مینبینی فوق و تحت و کوه و صحرا و بحار
گاه ابرو گه گشاده گاه خشک و گاه نم
گاه برف و گاه باران گاه روشن گاه تار
می نبینی بر فلک این خسرو سیارگان
ماه و انجم را ازو روشن همی دارد چو نار
هفت کوکب بر فلک گشته مبین در زمین
در ده و دو برج پیدا گشته در لیل و نهار
ماه در افزایش و نقصان و خود بر حال خویش
سوی مصنوعات شو آن گه صنایع کن نظار
ای سگ کافر به خود اندر نگه کن ساعتی
تا ببینی قدرتش مؤمن شوی ای دلفگار
قدرت حق عجز تو بر رنگ مویت ظاهرست
می کند آزادی موی سیه کافوروار
قطرهای آب آمد اندر کوزهای کش سرنگون
صورتی زیبا پدید آورد از وی بیعوار
آدمی در روشنایی صنعتش پیدا کند
کار صانع بر خلاف این بود اندیشه دار
در سه تاریکی نگارد صورتی چون آدمی
آن گه بر وی پدید آرد خط و زلف و عذار
نطق گویایی و بینایی و سمع آرد پدید
هفت چشمه در بدستی استخوان باده بار
آب چشمت شور کرد و آب گوشت تلخ و خوار
آب بینی منقبض و آب دهانت نوش بار
آب چشمت شور از آن آمد که به گنده شود
گر نباشد تلخ زی وی راه یابد مور و مار
در دهانت آب خوش آمد تا بدانی طعم چیست
چند گویم زین دلایل کن برین بر اختصار
صانعی باید حکیم و قادر و قایم به ذات
تا پدید آید ز صنع وی بتان قندهار
طبع نادان کی پدید آرد حکیم و فیلسوف
عقل از تو کی پذیرد این سخن را بر مدار
این مخالف طبعها با یکدگر چون ساختند
آب و آتش خاک و باد ای ملحدک حجت بیار
آنچه میگوید بدیدم من به یونان خانهای
1. و قول جعفر بن محمد الصادق- علیه السّلام- فی کتاب الإهلیلجة: فی کل شیء أثر تدبیر و ترکیب شاهد یدل على صنعه، و الدلالة على من صنعه و لم یک شیئا. (مجموع السید حمیدان، ص243، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح- مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی- شرح الأساس الکبیر، ج1، ص498)
- . لِأَنَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ أَثَرَ تَرْکِیبٍ وَ حِکْمَةٍ وَ شَاهِداً یَدُلُّ عَلَى الصَّنْعَةِ الدَّالَّةِ عَلَى مَنْ صَنَعَهَا وَ لَمْ تَکُنْ شَیْئاً .(بحار الأنوار، ج3، ص155)
2. و قول جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام فی کتاب الإهلیلجة: من قال الإنسان واحد فهو له اسم و تشبیه، و اللّه واحد و هو له اسم و لیس له بتشبیه، و لیس المعنى واحدا. (مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی - مجموع السید حمیدان، ص222، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح)
- وَ الْإِنْسَانُ وَاحِدٌ فِی الِاسْمِ وَ لَیْسَ بِوَاحِدٍ فِی الِاسْمِ وَ الْمَعْنَى وَ الْخَلْقِ فَإِذَا قِیلَ لِلَّهِ فَهُوَ الْوَاحِدُ الَّذِی لَا وَاحِدَ غَیْرُهُ لِأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ وَ هُوَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَمِیعٌ وَ بَصِیرٌ وَ قَوِیٌّ وَ عَزِیزٌ وَ حَکِیمٌ وَ عَلِیمٌ. (بحار الأنوار، ج3، صص195 و 196)
3. و قول جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام فی کتاب الإهلیلجة: إنما یسمى تعالى سمیعا بصیرا لأنه لا یخفى علیه شیء. (مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی - مجموع السید حمیدان، ص235، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح)
- قَالَ أَ فَرَأَیْتَ قَوْلَهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ عَالِمٌ قُلْتُ إِنَّمَا یُسَمَّى تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ لِأَنَّهُ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ . (بحار الأنوار، ج3، ص194)
4. و قول جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام فی کتاب الإهلیلجة: الإرادة من العباد الضمیر و ما یبدو بعد ذلک من الفعل؛ فأما من اللّه عز و جل فالإرادة للفعل إحداثه لأنه لا یرى و لا یتفکر. (مجموع السید حمیدان، ص232، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح- مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی)
- قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ إِرَادَتِهِ قُلْتُ إِنَّ الْإِرَادَةَ مِنَ الْعِبَادِ الضَّمِیرُ وَ مَا یَبْدُو بَعْدَ ذَلِکَ مِنَ الْفِعْلِ وَ أَمَّا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَالْإِرَادَةُ لِلْفِعْلِ إِحْدَاثُهُ إِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ بِلَا تَعَبٍ وَ لَا کَیْفٍ. (بحار الأنوار، ج3، ص196)
5. و من ذلک قول جعفر بن محمد الصادق- علیه السّلام-: أما أصل معاملة اللّه تعالى فسبعة أشیاء: أداء حقه، و حفظ حده، و شکر عطائه، و الرضاء بقضائه، و الصبر على بلائه، و الشوق إلیه.
و قوله- علیه السّلام- فی مواضع من کتاب [الهلیلجة] الإهلیلجة، منها: رده لقول الطبیب الملحد الذی کان یزعم أن الأشیاء لم یزل بعضها یحدث من بعض، و لا محدث لها کما یقوله أهل الإحالة؛ فأبطل ذلک بما فیها من الأدلة على کل محدّث یحتاج إلى محدث، و بالأدلة الدالة على صانعها حکیما عالما قادرا منعما.
و منها: رده لقوله بأن الضر و الشر لا ی من صنع صانع حکیم، و استدلاله على إبطال ذلک بأنه محدث، و کل محدث یحتاج إلى محدث واحد أزلی، و بأن الشیء النافع قد ی ضارا، و الضار قد ی نافعا، و بین له ذلک فیما یدعی معرفته من علم الطب و النجوم.
و منها: إبطاله لما احتج به ذلک الطبیب من أقوال الثنویة و الطبائعیة و أصحاب النجوم و حکماء الفلاسفة، و أشباه ذلک مما یوافق القول بالإحالة.
و منها: تفسیره لمعنى تسمیة اللّه سبحانه باللطیف، فقال: إنما سمیناه لطیفا للخلق اللطیف، و لعلمه بالشیء اللطیف مما خلق من البعوض و الذر، و ما هو أصغر منها مما لا تکاد تدرکه الأبصار و العقول لصغر خلقه من عینه و سمعه و صورته، من ذلک یتمیز الذکر من الأنثى، و الحدیث المولود من القدیم الوالد؛ فلما رأینا لطف ذلک فی صغره، و موضع الفعل فیه، و الشهوة للبقاء، و الهرب من الموت، و الحدب على نسله من ولده، و معرفة بعضها بعضا، و ما کان منها فی لجج البحار و أعنان السماء، و المفاوز و القفار، و ما هو معنا فی منازلنا، و ما یفهم بعضهم بعضا من منطقهم، و ما یفهم من أولادها و نقلها الطعام [و الماء] إلیها، علمنا علما أن خالقها لطیف لخلق اللطیف کما سمیناه قویا لخلق القوی. (مجموع السید حمیدان، صص374 و 375، المنتزع الثانی)
درباره این سایت